امروز خالیپردازیهای اروپایی اعلام کردند که خبر مرگ عبدالله با سه روز تاخیر اعلام شده است. و دلیل این کار هم تقسیم پست و مقامهای دولتی و غیر دولتی در بین پسران و عمو زادگان که پس از مرگ یکی همگی علم میکنند، اعلام کرده اند. تو گویی مردم نمیدانند که قبیله سعودی تنها پالانش عوض شده و در توحش و راهزنی هنوز همانی است که در زمان پدرش بوده.
۸۰ سال پیش فردی به اسم عبدالعزیز در یک چادر در یک واحه در وسط صحرای عربستان به همراه چندین زن سکنا میگزیند. و با کمک چند شتر و چند اصله نخل خرما، و خزندگانی مانند سوسمار، و در زمانی که از جماع با شتر و خوردن ملخ خشک شده خسته شده و فراغت مییابد، به سراغ زنان خود رفته و سالی ۱۰ فرزند تولید میکند. یعنی بیش از زاد و ولد خنزیر در سال تولید مثل میکند. طولی نمیگذارد که تعداد این فرزندان به چیزی نزدیک به صد نفر میرسد و شاید بیشتر.
همزمان با بیرون راندن انگلیسها از ایران توسط رضا شاه کبیر، انگلیسها که در اطراف ایران پرسه میزدند و مانند کفتار منتظر حمله بودند، بطور خیلی اتفاقی در این منطقه نفت پیدا میکنند، ولی زمانی که میخواستند در آنجا چاه زده و نفت را ببرند، عبدالعزیز به همراه فرزندان ش ریخته و کتک مفصلی به انگلیسها زده و از این کار ممانعت میکنند. انگلیسها ناچار میشوند، از در مکر درآمده و با عبدالعزیز بسازند. چرا که میدانستند اگر تمامی فرزندان عبدالعزیز را هم از بین ببرند، این فرد ظرف مدت کوتاهی مجددا صاحب یک لشگر فرزند شده و دوباره برمیگردد، و در ضمن محیط و آب و هوای صحرای خشک ، و زمانی که برای زدن چاه نفت لازم بود، امکان جنگ با این موجودات را نمیداد و مقرون به صرفه نبود.
این بود که از در دوستی برامده و قول صدی ۲ تا ۳ درصد از درامد را به او میدهند . عبدالعزیز هم از خدا خواسته میپذیرد.
با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط انگلیس و تبعید شاه میهندست ایران، مجدداً بهره برداری از ایران شروع میشود، چرا که نفت ایران را در هیچ کجای دنیا نمیتوان یافت ، نفتی که از نظر کیفیت یگانه است و استخراج آن بسیار ساده است چرا که در عمق نیست و آنچنان زیاد است که روزانه میلیونها بشکه هم که از آن برمیدارند هنوز تمامی ندارد. و درضمن به اندازه کار در آب و هوای عربستان سخت نیست، در نتیجه پروژه استخراج نفت در عربستان تا حد زیادی تعدیل شده و کاهش مییابد. پس از مدتی که زخمهای جنگ جهانی دوم بر پیکر ایران التیام مییابد، و با ظهور شخص میهن دوستی به نام مصدق صنعت نفت ایران از چنگ انگلیسها بیرون میاید. و پس از آن هم شاه ایران اعلام میکند که نفت ایران تنها متعلق به نسل حاضر نیست و تعلق به آیندگان این کشور هم دارد و فروشی نیست. و او دیگر حاضر نیست نفت به چشم آبیها بفروشد. پس فتنه ۵۷ توسط انگلیسها و عوامل فلسطینی اخونی آنان در ایران پیاده میشود.
و ایران کاملا به اشغال انگلیسها و نوکران عرب و ترکش درمیآید. و تمامی منابع ایران را میبرند، و به نام اینجا و آنجا میزنند، میچاپند، ایرانیها را میکشند، ذلیل میکنند، آواره میسازند، و میشود همینی که امروز هست، و از آن طرف هم اعراب و ترکها نیز دستمزد نوکری خود را گرفته و میشوند همینی که امروز هستند. ولی همینی که امروز هستند، چیزی است که تنها در سطح جاری است، و وقتی این پوسته به دلیلی و مناسبتی مثلا همین مردن خلیفه عربستان، شکافته میشود، در پشت آن هنوز همان توحش و خوی بربریت اولیه را میتوان دید.
سالهاست که در صحرای عربستان، و در بین صدها برادر و عمو زاده جنگ و رقابت خونین برای رسیدن به مقام و منصب وجود دارد، و اینکه ۲۰ سال پیش عبدالله مرده باشد و امروز تازه خبرش را گفته باشند چیز بعیدی نیست. چرا که برای قبولاندن و فهماندن مطلبی به اعراب زمان طولانی لازم است، و اینطور نیست که یک مرتبه خبر مرگ خلیفه را بدهند، و با همین آرامش برگزار شده و طوفان بپا نگردد. زمینه سازی برای دادن خبر مرگ عبدالله مدت زمانی بیش از ماهها احتیاج دارد. و آن بیچار ظاهرا تمام این مدت در سردخانه نگاهداری شده و تنها به گفتن اینکه حالش خوب نیست و مریض است بسنده میکردهاند، چرا که ملاقات با وی نیز برای همه کس امکان پذیر نبوده و تنها دو نفر میتوانستند به ملاقات او بروند، یکی همین جانشین آلزایمری جدید و دیگری ظاهرا یک انگلیسی.
البته آگاهان فضول پی در پی اینجا و آنجا خبر مرگ عبدالله را افشا میکردند، که توسط وزارت اطلاعات عربی مرتبا تکذیب میشد و گویندگان فضول هم پنهانی سرشان میرفت زیر آب.
بهر حال آن بیچاره که این آخر سریها با بیماری وحشتناک کرونا دست و پنجه نرم میکرد مرد و مانند یک حیوان بخاک سپرده شد. و هیچ مراسمی که معمولا در آن، آغاز سفر یک انسان به دنیای دیگر از طرف زندگان محترم شمرده شده و پیکر بیجان او با احترام مشایعت میشود، و دوستان، فامیل و آشنایان خود را برای بدرقه او به زحمت انداخته و به نیروهای معنوی نشان میدهند که تا آخرین لحظه هم با او هستند، و از فقدانش غمگینند برگزار نشد. درست مثل زمان جاهلیت پدرش، و مانند یک کلاغ خشک شده توسط دیگر کلاغان در یک گوشهای چال شد و همگی به خانهشان برگشتند.