آذر ۲۱، ۱۳۹۳

چشم تو زینت تاریکی نیست


گوش کن، دورترین مرغ جهان می‌خواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانی‌ها و صدادارترین شاخه‌ی فصل، ماه را می‌شنوند
پلکان جلو ساختمان،
درِ فانوس به دست
و در اسراف نسیم،
گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور ، قدم‌های تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلک‌ها را بتکان ، کفش بپا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه ، به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب ، اندام تو را مثل یک قطعه‌ی آواز
به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا ، که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثه‌ی عشق، تر است.

سهراب سپهری