دی ۰۵، ۱۳۹۳

به چشم عاشقان جان و جهانیم


به پیش باد تو ما همچو گردیم
بدان سو که تو گردی چون نگردیم

ز نور نوبهارت سبز و گرمیم
ز تأثیر خزانت سرد و زردیم

ز عکس حلم تو تسلیم باشیم
ز عکس خشم تو اندر نبردیم

عدم را برگماری جمله هیچیم
کرم را برفزایی جمله مردیم

عدم را و کرم را چون شکستی
جهان را و نهان را درنوردیم

چو دیدیم آنچ از عالم فزون است
دو عالم را شکستیم و بخوردیم

به چشم عاشقان جان و جهانیم
به چشم فاسقان مرگیم و دردیم

زمستان و تموز از ما جدا شد
نه گرمیم‌ ای حریفان و نه سردیم

زمستان و تموز احوال جسم است
نه جسمیم این زمان ما روح فردیم

چو نطع عشق خود ما را نمودی
به مهره مهر تو کاستاد نردیم

چو گفتی بس بود خاموش کردیم
اگر چه بلبل گلزار و وردیم.

حکیم علیقدر ایران زمین، محمد جلال الدین بلخی- مولوی‌