زیر پلکم چه می کنی دختر! خلوتم را پر ازدحام نکن
روز تارم حلال موهایت لااقل خواب را حرام نکن
ماده گرگ خیالت امشب هم قصد دارد به گله ام بزند
بره هایی که می شمارم را از سر کینه قتل عام نکن
به کسی که بدون تو عمریست به خداحافظیت خو کرده
از پس پرده فراموشی نیمه شب دزدکی سلام نکن
من پر از حرفهای ناگفته تو پر از اشتیاق نشنیدن!
این فروخورده بغض را دیگر با خیالات همکلام نکن
تشت رسوایی من است اینکه وسط کوچه تو افتاده
پیش این نادم سر افکنده دلبری روی پشت بام نکن!
کورسویی در این سیاهی نیست تو به جادوی رنگی رویا
برق خاموش چشمهایم را مثل مهتاب نقره فام نکن
******
باز هم صبح گیج بی خوابی، من و سردردهای بی تابی
و تویی که هنوز پیش منی! لطفا این قصه را تمام نکن!
مجید آژ