ذهنم هنوز محفظه ی دود یاد هاست
فکرم هنوز پنجره رو بباد هاست
ذوقم هنوز وسمه کش چشم نقش هاست
مغزم هنوز صومعه اعتقاد هاست
دستم هنوز شانه کش موی معرفت
پایم هنوز راهی شهر و دادهاست
رنگم هنوز رنگ شراب امید هاست
خونم هنوز خون رگ اعتماد هاست
گوشم هنوز بر نفس پاک طینتان
چشمم هنوز بر کرم خوش نهاد هاست
شعرم هنوز زیر خم لفظها اسیر
هوشم هنوز در قفس انجماد هاست
عشقم هنوز بندی قانون سنگها
عقلم هنوز پشت در اجتهاد هاست
قلبم هنوز ضربه زن لحظه های عمر
نبظم هنوز منتظر رویدادهاست
با اینهمه چگونه گریزم به شهر نور
زین زندگی که سوخته اعتیاد هاست
مهرم بخویش و غیر و خصومت بمن بسی است
دل پاکی است و حاصل پاکی عناد هاست.
رحیم معینی کرمانشاهی