آبان ۲۱، ۱۳۹۳

نمی ارزد


مدار چرخ، به کجداریش نمی ارزد
دو روز عمر، به این خواریش نمی ارزد

سیاحت چمن عشق، بهر طایر دل
به خستگی و گرفتاریش نمی ارزد

ز بامداد وصالم مگو،که شام فراق
به آه و اشک و به بیداریش نمی ارزد

دلی ز خویش مرنجان که گر شوی سلمان
جهان به طاعت و دینداریش نمی ارزد

نوازش دل رنجیده ام مکن ای عشق
که خشم یار به دلداریش نمی ارزد

کنار بستر بیمار عشق، منشینید
که محتضر به پرستاریش نمی ارزد

به نقش ظاهر این زندگی، چه می کوشید
بنا شکسته، به گلکاریش نمی ارزد

بگو به یوسف کنعان، عزیز مصر شدن
به کوری پدر و زاریش نمی ارزد

در این زمانه مجویید از کسی یاری
که خود به منت آن یاریش نمی ارزد.

رحیم معینی کرمانشاهی