آذر ۰۲، ۱۳۹۳

آهن سرد چه کوبی؟ دلش از فولادست


ما خراب غم و خمخانه ز می آبادست
ناصح از باده سخن کن که نصیحت بادست

خیزو از شعله می آتش نمرود افروز
خاصه اکنون که گلستان ارم، شدادست

سیل کُهسار خم از میکده در شهر افتاد
وای بر خانه پرهیز که بی‌بنیادست

با زلال خضرم از می روشن چه نیاز
چشمه آب سیاهی که دراین بغدادست

بجز از تاک که شد محترم از حرمت می
زادگان را همه فخر از شرف اجدادست

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
آنچه البته بجایی نرسد ، فریادست

گفته‌ای نیست گرفتار مرا, آزادی
نه که هرکس که گرفتار تو شد آزادست !

چشم زاهد بشناسایی سر رخ و زلف
دیدن روز و شب اعمی مادرزادست

گفتمش خسرو شیرین که‌ای دل بنمود
کانکه در عهد من این کوه کند فرهادست

هرکه یغما شنود ناله گرمم گوید
آهن سرد چه کوبی دلش از فولادست.


یغمای جندقی