قحط عشق آمد خدایا ، قحط زیبایی چرا ؟
شوخ شیرین غمزه را ، پوشیده سیمایی چرا ؟
بانگ ذوق ما گرفتم تا ابد غمگین بنای
از طرب افتاده آهنگ چلیپایی چرا ؟
جوشش طبع جوان باید كه ساغر بشكند
پیر مست عشق را ، بشكسته مینایی چرا ؟
خیمه جهل وستم گر شد نصیب آدمی
اجر نادانی حدیثی ، زجر دانایی چرا ؟
نای بلبل بند را گو ناز جغدان را مكش
ذوق سوزی جای خود بیذوق افزایی چرا ؟
شوق مستی گر نداری ، بحث هستی را ببند
باده پیمایی چو نتوان ، باد پیایی چرا ؟
برسرمای ابر ظلمت هر چه می باری ببار
من سحر بسیار دیدم ناشكیبایی چرا ؟
می زمن ، ساغر زمن ، مستی زمن ، خلوت زمن
ای زمان بستی رهم بر شهر شیدایی چرا ؟
گر بكرمانشه نخندیدم بهنگام شباب
در سر پیری بتهران غربت آوایی چرا ؟
رحیم معینی کرمانشاهی