مهر ۱۱، ۱۳۹۳

هرج و مرج


در روزگار بی‌قانونی و هرج و مرج، ماموری به منزل آقای "اگه" که یاد گرفته بود همیشه "نه" بگوید، آمد و کاغذی را که از طرف حمکرانان شهر صادر شده بود نشان داد.

در نامه نوشته شده بود: هر منزلی که مامور پا می‌گذارد، متعلق به مامور است، در آن جا هر غذایی که بخواهد می‌تواند بخورد و هرکس که وی را ببیند باید خدمتش کند.

مامور روی صندلی نشست، دستور غذا داد، سر و صورت‌اش را صفا داد، روی تخت دراز کشید و قبل از این که خوابش ببرد، در حالی که رویش به دیوار بود، پرسید: "به من خدمت خواهی کرد؟"

آقای اگه تن او را با لحافی پوشاند، مگس‌ها را از دور و برش تاراند، نگهبانِ خوابش شد و هفت سال تمام مثل همان روز اول از او اطاعت کرد، اما در تمام مدت حتی یک کلمه هم بر زبان نیاورد.


هفت سال سپری شد، مامور که از فرط خوردن و خوابیدن و دستور دادن فربه شده بود، مرد.

آن وقت آقای اگه او را لای لحاف مندرسی پیچید، کشان کشان از خانه بیرون برد، جای خوابش را شست، دیوارها را تمیز کرد، نفسی به راحتی کشید و جواب داد: "نه".

برتولت برشت
حکایات آقای کوینر