آبان ۰۲، ۱۳۹۳

کشف حقایق


فصل:
در بیان اقسام وجود:

بدانكه هر چیز را كه قسمت كنند باعتبار صفات آنچیز قسمت كنند ( طبقه بندی موجودات بر اساس صفات ظاهر و باطنی آنها)

و باعتبار صفات خود هم قسمت كنند ( صفات هم خود به دو قسمت ، ظاهری و باطنی تقسیم می‌شوند)

مثلاً چنانكه وجود باعتبار صفات خود در قسمت اول بر دو قسمت:

قدیمست یا حادث

و وجود باعتبار ما در قسمت اول برچار قسمت: ( و زندگی به چهار قسمت تقیسم میشود)

در خارجست یا در ذهنست یا در لفظ یا در كتاب ( یا با چشم سر آنرا می‌توان دید، یا در ذهن میتوان آنرا متصور شد، یا از طریق تجربه دیگران ، و یا در کتاب از طریق علم و دانش میتوان به آن رسید)

و دیگر بدانكه هر چیز را كه قسمت كنند باعتبار یكجهت قسمت كنند ( هر تقسیمی یک واحد تقسیم دارد، مثلا کیلوگرم، متر و الی‌ آخر)

و شاید كه باعتبار جهات مختلف هم قسمت كنند ( و شاید برای تقسیم یک موجود از واحد‌های مختلف استفاده بشود، مثل انسان که هم کیلوگرم، هم متر در باره‌اش استفاده میشود)

مثلاً چنانكه وجود از اینجهت كه اول دارد یا ندارد بر دو قسمت قدیمست یا حادث ( مثلا زندگی‌ از این جهت که ابتدا و انتها آن معلوم نیست، به دو قسمت تقسیم میشود، یا خود به خود بوجود آمده و یا آفریننده داشته)


و ازین جهت كه اجزا دارد یا ندارد هم بر دو قسمت: بسیطست یا مركب ( از این جهت که تک سلولی باشد و یا یک انسان ، ساده و یا مرکب است)

و ازین جهت قائم بخودست یا بغیر هم بردو قسمت: جوهرست یا عرض ( از این جهت که مستقل است و یا جزعی‌ از موجود دیگر است هم به دو قسمت تقسیم میشود یا خود چشمه است و یا شعبه‌ای از چشمه)

و دیگر بدانكه هر چیز را كه قسمت كنند شاید كه آن چیز را یكنواخت قسمت كنند ( میتوان هر چیزی را به قسمت‌های مساوی تقسیم کرد )

و شاید كه دو نوبت و شاید كه سه نوبت و شاید كه چهار نوبت

مثلاً چنانكه وجود در قسمت اول جوهرست یا عرض ( وجود اصل است یا فرعی )

باز جوهر در قسم دوم صورتست یا ماده یا جسم یا نفس یا عقل (اگر اصل است ماده است یا ورای ماده )

باز نفس در قسم سیم یا طبیعیست یا حیوانی یا انسانی یا فلكی (اگر ورای ماده است، در طبیعت است، در انسان است، ، صورت حیوانی‌ دارد و یا فلکی است)

باز نفس انسانی در قسم چهارم چندین افراد دارد. ( اگر انسانی‌ است باز به چند قسمت تقسیم میشود)

تا سخن دراز نشود و از مقصد دور نمائیم.

چون وجود باعتبار صفات خود در قسمت اول بر دو قسمت عدم هم بر دو قسمت از جهت آنكه عدم در مقابله وجودست.

بدانكه گفته شد كه وجود باعتبار صفات ما در قسمت اول برچهار قسم است

از جهت آنكه معلوم رد قسمت اول بر دو قسمت موجود یا معدوم و موجود یا در خارج باشد یا در ذهن یا در لفظ یا در كتابت و شاید كه یك چیز هم در خارج هم در ذهن و هم در لفظ و هم در كتابت موجود باشد

مثلاً چنانكه آتش اما آتش ذهنی و آتش لفظی و آتش كتابتی حقیقت آتش نیستند

اما بطریق مجاز اینها همه را آتش گویند

از آن جهت كه دلالت دارند بر آتش و حكما می‌گویند كه آتش ذهنی را دلالت بر آتش خارجی است

و آتش لفظی را دلالت بر آتش ذهنی است

و آتش كتابتی را دلالت بر آتش لفظیست

یعنی كتابت را جز بر لفظ دلالت نیست

و لفظ را جز بر ذهن دلالت نیست

و ذهن را جز بر خارج ا

ز جهت آنكه حكمت در وجود كتابتی آنست تا وجود لفظی معلوم شود

كه اگر آنچه در لفظ منست ترا معلوم بودی

حاجت بكتابت من نبودی

و حكمت در وجود لفظی آنست تا وجود ذهنی معلوم شود

كه اگر آنچه در خارج است بی‌وجود ذهنی مرا معلوم شدی

حاجت بوجود ذهنی نبودی

و چون وجود باعتبار صفات ما

در قسمت اول چهارم قسم آمد

عدم نیز چهار قسم باشد.



فصل

بدانكه بنزدیك اهل شریعت میان وجود و عدم واسطه نیست

یا وجود است یا عدم

و ممكنست كه عدم صرف بمرجع موجود شود

و ممكنست كه موجود بمرجح عدم صرف شود.

گاه وجود را بر عدم ترجیح كنند و گاه عدم را بر وجود ترجیح كنند.



فصل

بدانكه بنزدیك اهل حكمت میان وجود و عدم واسطه است

و آن ماهیت است و ماهیت غیر وجود و عدم است

و این صفات مر ماهیات و كلیات را بواسطه مواد پیدا می‌آید

و ماهیات كل اشیاء‌ قدیم است

زیرا كه ماهیات كل اشیاء در علم باری بود

زیرا كه محالست كه چیزی كه در علم باری مفروض و مقدور نباشد بوجود آید ه

مچنان كه محالست كه مكتویب كه در ذهن كاتب مفروض نباشد ظاهر شود

و نقشی كه در ذهن نقاش مقدور نباشد بظهور آید

و سرایی كه در ذهن استاد بنا مفروض نباشد بوجود آید

پس ماهیات كل اشیاء قدیم باشد كه اگر ماهیات حادث باشد

باریتعالی و تقدس محل حوادث باشد

و این محالست

آنچه عوام اهل حكمت‌اند

اینچنین مطلقاً گفته‌اند اما آنچه خواص ایشانند اینچنین می‌گویند كه ماهیات كلی قدیمند و غیر وجود و عدمند و غیر وحدت و غیر كثرتند و ماهیات جزوی حادثند

و از اینجا گفته‌اند كه حضرت باری عالم بر كلیات است نه جزئیات.

و دیگر بدان كه اهل حكمت می‌گویند

كه محالست كه معدوم صرف بمرجح موجود شود

و محالست كه موجود بمرجح معدوم صرف شود.

پس ماهیات كه موجود بالقوه‌اند بمرجح از قوت بفعل می‌آیند

و باز بمرجح از فعل بقوت می‌روند

و معنی كون وفساد و حیات و ممات اینست.

پس موجوداتی كه كون و فساد را بیشان راه نیست همیشه بوده‌اند

و همیشه خواهند بود

و موجوداتی كه كون و فساد را بایشان راه هست

بمرجح از قوت بفعل می‌آیند

و باز بمرجح از فعل بقوت می‌روند.



فصل

بدانكه بنزدیك اهل وحدت میان وجود و عدم واسطه نیست

یا وجودست یا عدم

از جهت آنكه وجود با عدم نقیضانند

و در نقیضان باتفاق واسطه نیست

یعنی میان وجود و عدم منافات است

پس وجود با عدم ضدان باشند یا نقیضان یا ملكه و عدم

و نمی‌شاید كه ضدان باشند از جهت آنكه بین الضدین اجتماع نیست

در یك چیز در یكزمان اما ارتفاع هست

از یكچیز در یكزمان و میان وجود و عدم اجتماع نیست

و ارتفاع هم نیست

باتمام شرایطی كه دارند

و دیگر آنكه ضدان بین الوجودین باشند نه بین المختلفین

یعنی ضد میان دو وجود باشد نه میان وجود ولا وجود

و مراد ایشان از عدم لاوجودست ( لاوجود عدم است).