مهر ۲۹، ۱۳۹۳

كشف حقایق


رسال اول از كتاب (كشف الحقایق) در بیان وجود و آنچه تعلق بوجود دارد
بدانكه معرفت وجود مطلق بدیهی است. یعنی‌ زندگی‌ واقعیت است یک واقعیت مطلق
و دانستن او محتاج بحدود و تعریف نیست ، یعنی‌ چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟
از جهت آنكه بضرورت هر یكی می‌دانیم كه موجودیم ، یعنی‌ از وجود خود باخبریم و میدانیم زنده هستیم
و دیگر آنكه بضرورت می‌دانیم كه هر چیزی یک صورت بودن دارد و یک صورت نبودن، یعنی‌ هر چیزی هم صاحب زندگی‌ است و هم صاحب مرگ
و تصور سابق است بر تصدیق ، و این چیزی است که دیده میشود و تصدیق شده است
پس هر وقت كه معرفت وجودی معین بدیهی باشد ، پس وقتی‌ که زندگی‌ وجود دارد
معرفت وجود مطلق هم بدیهی باشد ، مرگ هم وجود دارد
و اگر نه لازم آید كه معرفت مجموع بدیهی باشد ، چرا که این دو لازم و ملزوم یکدیگرند
و معرفت اجزای آن مجموع كسبی بود ، و زندگی‌ بدون مرگ نمیشود و مرگ هم بدون زندگی‌ وجود ندارد
و این محالست ، و این دو مکملند که یکی‌ بدون آن دیگری محال است
دیگر آنكه حیوانات و اطفال با ما شریكند در تفرقه كردن میان وجود و عدم ، یعنی‌ حیوانات نیز زندگی‌ و مرگ را مانند ما میشناسند
اول  تا چیزی را ندانند تفرقه میان وی و میان غیر وی محال بود ، چرا که اگر نشناشند، فرق بین مرگ و زندگی‌ را نمیتوانند گذاشت، و میدانیم که حیوانات مرگ و زندگی‌ را میشناسند
و میان وجود و عدم تفرقه می‌كنند ، و میان زندگی‌ و مرگ فرق میگذارند
پس بضرروت معلوم شود كه اول وجود و عدم را شناخته‌اند ، و همین مشخص می‌کند که این علم در آنها هست.
و آنگاه میان هر دو تفرقه می‌كنند ، و از طریق این علم است که بین مرگ و زندگی‌ ، بین بودن و نبودن، تفاوت قائلند
پس معرفت وجود و عدم مطلق بدیهی باشد ، پس زندگی‌ و مرگ برای موجودات ثابت شده است
و محتاج بحدود و تعریف نباشد و به تعریف احتیاجی نیست
یا خود او را حد و تعریف نیست
از جهت آنكه لفظ عامتر و مشهورتر از وجود نیست ، یعنی‌ از تعریف زندگی‌ ساده تر و بدیهی‌ تر نیست
تا وجود را بآن تعریف كنند
یعنی آیا مكان وجود مطلق را تعریف نیست ، سئوال اینجاست که آیا زندگی‌ آبدی امکان دارد؟
 


فصل
بدانكه از ابوعلی سینا سؤال كردند كه وجود چیست؟
گفت: شیئی قابل الاشاره
ساده‌ترین تعریف
از جهت آنكه اشارت را وجود شرطست
یا در ذهن یا در خارج
ای انسان هر كه طلب زندگی‌ می‌كند
بآن می‌ماند كه در حكایت آمده است :
كه ماهیان روزی در دریا جمع شدند و گفتند كه ما چندین گاهست كه حكایت آب و صفات آب می‌شنویم و می‌گویند كه هستی و حیات ما در آبست و بی آب حیات و بقای ما محالست
بلكه حیات جمله چیزها از آبست و ما هرگز آب را ندیدیم و ندانستیم كه كجاست
اكنون بر ما لازمست كه دانایی طلب كنیم تا آب را بما نماید
یا بتحقیق خبری بدهد كه در كدام اقلیمست
تا اگر ممكن باشد بآن اقلم رویم و آبرا ببینیم.
چون بخدمت دانا رسیدند و طلب آب كردند دانا فرمود:
ای در طلب گره گشایی مرده
با وصل بزاده از جدایی مرده
ای بر لب بحر تشنه در خواب شده
وی بر سر گنج از گدایی مرده

و این از آنجهت بود كه ماهیان بغیر آب چیز دیگر ندیده بودند
لاجرم آب می‌دیدند و نمی‌دانستند كه چیزها باضداد روشن و هویدا گردد
و از اینجا گفته كه «هر چیزی از دست دهد، قدر آن بداند »
تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم.