فصل۳:
بدانكه آنچنان كه درخواست یاران بود در هر رساله
اول سخن اهل شریعت ( ناچارأ ....)
باز سخن اهل حكمت
باز سخن اهل وحدت بیان كردم
اما آنچه اعتقاد این نویسنده و اختیار این بیچاره است در این كتاب نیاوردم
از جهت آنكه هر آدمیی كه باشد همه چیزها را نداند
و نه هر چه آدمی داند بتواند گفت و نوشت
بلكه از صدهزار كس یك كس دانا باشد و آنكه دانا باشد از هزار چیز كه بداند یكی بتواند گفت
و از هزار چیز كه بتواند گفت یكی چنان باشد كه بتواند نوشت
كه نوشته بدست اهل و نااهل افتد
و منظور نظر مستعد و نامستعد شود
همه كس را استعداد ادراك حقایق نباشد
كه آدمیان در تحصیل علوم بتفاوتند
بلكه در جمله كارها از جهه آنكه هر یك آلت كاری و مظهر چیزیاند
پس هر یك غیر كار خود نتوانند
و اگر چنان بودی كه جمله را استعداد یك چیز بودی
نظام عالم كبیر نبودی
چنانكه در آدمی كه عالم صغیر است
و نمودار آن
اگر جمله اعضای آدمی را استعداد یك چیز بودی
آدمی ناقص بودی و نظام وجود آدمی نبودی
پس هر عضوی از اعضاء آدمی استعداد كاری دارد
و هر یك بجای خود كار خود تواند كرد.
اگر چه بظاهر مینماید كه هر یك از اعضاء كار خود میكنند
اما بحقیقت جمله كار یكدیگر میكنند
چشم خدمت پا میكند و پا خدمت دست میكند و دست خدمت سر میكند و سر خدمت حواس میكند
و اعضاء ظاهره خدمت معده میكنند و معده خدمت جگر میكند و جگر خدمت جمله بدن می كند
و جمله اعضا را هم چنین میدان كه جمله در كار یكدیگرند و خدمت یكدیگر میكنند
و خبر ندارند
پس اگر سر
نقصان پا خواهد
بحقیقت نقصان خود خواسته است
و اگر پای نقصان سر خواهد نیز چنین
و سایر اعضاء نیز همین حكم را دارد.
پس هم چنین كه در عالم صغیر اینمعنی را مشاهده كردی
در وجود عالم كبیر نیز همچنین میدان كه هر كه هست و هر چه هست جمله اعضای یكدیگرند
و هر یك و هر چیز استعداد كاری دارند
و هر یك كار خود میتوانند كرد
و اگر چه ظاهر چنین مینماید كه هر یك كار خود میكنند
جمله خدمت یكدیگر میكنند و معاون یكدیگرند
پادشاه تربیت و محافظت رعیت میكند و رعیت مدد و معاونت پادشاه میكند
آهنگر خدمت درودگر میكند نجار خدمت حداد
اهل شهر خدمت اهل ده میكنند
و اهل ده خدمت اهل شهر میكنند
عالم كار جاهل و جاهل كار عالم میكند
و در جمله افراد موجودات همچنین میدان
پس خواست نقصان هر یك
بحقیقت نقصان خواهنده است
پس هریك كه ممد و معاون آن دگر باشد
بحقیقت ممد و معاون خود بوده باشد
هر كرا در مروت و احسان و اعطای صدقه
نیت نه اینست
غافلست
اگر چه مروت و احسان خاصیت بسیار دارد اما باید كه نیت وی این باشد.
تا سخن دراز نشود و از مقصد باز نمانیم.
بدانكه غرض از این سخنان آن بود كه آنچه اختیار این نویسنده است در اینكتاب ذكر نكردم تا نظر نامحرمان بر آن نیفتد زیرا كه هر آدمیی كه باشد البته او را از این سه مذهب یكی باشد:
اول- مذهب مادر و پدر و عوام شهر
بود تا در میان كدام طایقه بود
اول او را آن مذهب باشد.
دوم- مذهب حاکم وقت... اگر عادل باشد بیشتر اهل شهر عادل باشند اگر ظالم باشد ظالم شوند و اگر زاهد زاهد شوند
و اگر حنفی مذهب باشد حنفی شوند و اگر شافعی شافعی
از جهت آنكه همه كس قرب حاکم را طالب باشند و همه كس مرید ارادت و محبت حاکم باشند
هر كس كه بینی از حاکم خوف و اندیشه دارد
پس باین سبب جمله در مناسبت كوشند و خود را بمشابهت منسوب كنند
سوم- مذهب یار بود تا در حق كه ارادت دارد
و با كه صحبت و دوستی ورزد
هر آینه مذهب او گیرد كه معنی صحبت موافقت درون و مشابهت بیرون است
پس این مذهب میان وی و خلیل وی بود
و غیر خلیل را بر این اطلاعی نیست
و از غیر خلیل پوشیده میباید داشت و بحقیقت این مذهب میان وی و خدای او نیست
چون اینمقدمات معلوم كردی اكنون بدان اگر آنچه اعتقاد این نویسنده است در این كتاب نوشته شدی
خلیل و غیر خلیل را بر آن اطلاع افتادی و منظور نظر محرم و نامحرم بودی
و نامحرمان را در سخن عزیزان نظر كردن حرام است
زیرا كه فساد آن بیش از اصلاح باشد
بلكه همه فساد باشد
و سنت عزیزان پیش از این چنین بوده است
كه جماعتی كه در صحبت ایشان میبودهاند در هر كه استعداد و قبول اسرار و محافظت بار امانت دیدهاند
امانت را بوی تسلیم كردهاند و ایشانرا وصیت كردهاند كه در این امانت خیانت نكنند و از نا اهل مخفی دارند و با اهل استحقاق و محرم در میان آرند
پس همچنین از وقت آدم تاكنون
هر كه از حقیقت چیزها با خبر شد از صحبت دانایی با خبر شد.
پس هر كه طالب اسرار و حقایقست باید كه خود را اهل صحبت گرداند و در صحبت هر چه میخواهد طلب كند كه از كتاب كاری بر نیاید
و هر دانایی كه بوده است
او را طریق سخن گفتن با اهل صحبت دیگر بوده است
و با اهل كتاب دیگر و تا عالم و عالمیان باشند
اهل صحبت باشند و اهل كتاب هم باشند
و علامت اهل كتاب( اهل مذهب) آنست كه هر روز در ذكر گذشته و یاد آینده( روز قیامت ) باشند و از وقت بینصیب و بیبهره بودند از زمان حال بیخبر
و علامت اهل سخن (علم و دانش) آنست كه هرگز ذكر ماضی و یاد مستقبل نكنند و از وقت برخوردار و با نصیب باشند.
سخن دراز شد و از مقصود دور افتادیم.