مهر ۲۸، ۱۳۹۳

کشف حقایق


فصل:
بدانكه اهل تحقیق می‌گویند كه عدد مذاهب مختلف كسی را معلوم نباشد
و چون عدد مذاهب معلوم نباشد اصول مذاهب هم معلوم نباشد
از این مقدمات معلوم است كه این خلاف از آنجا پیدا آمد
كه مردم شنیدند از انبیاء
كه این موجودات را خداوندی هست
پس هر كسی در هستی خداوند و صفات خداوند چیزی اعتقاد كردند
چون با یكدیگر حكایت كردند جمله بر خلاف یكدیگر اعتقاد كرده بودند
جمله یكدیگر را منكر شدند و دلیل گفتند بر اثبات اعتقاد خود و نفی اعتقاد دیگران
و چنین گمان بردند كه این جمله دلائل ایشان راست و درست است
و آن گمان ایشان خطا بود
زیرا كه جمله را اعتقاد است كه طریق خرد یکتایی ‌ست چون طریق خرد دو نمی‌باشد
هفتاد و سه بلكه زیادت كی روا باشد
و این سخن ترا به یك حكایت تمام معلوم شود چنانچه هیچ شبهت نماند.


«تمثیل»: بدانكه در حكایات آورده‌اند كه شهری بود و اهل آن شهر جمله نابینا بودند

ز حكایت پیل را شنیده بودند .....


چون عقیده و اعتقاد مذهب اهل حلول را دانستی‌
ای انسان بدانكه حق سبحانه و تعالی را
هیچیك از این اشخاص اهل مذاهب مختلفه
آنچنان كه هست ندانسته‌اند
و نیافته نهایتش
اینقدر دانسته‌اند كه ماورای موجودات ظاهر ذاتی است
كه آفریدگار زمین و زمانست
و وجود آفرینش بوجود او قایمست
هر كس بحسب و هم و قیاس علی قدر حال فكری و خیالی كرده‌اند
و حرفی چند در باب شناخت او گفته‌اند
و دلیلی چند عقلی و نقلی موافق خیالات خود پیدا كرده
اما این حكایت بآن می‌ماند كه شخصی را بولایت كوران گذر افتاد
و حرف پیل و اعضای پیل را جدا جدا در هر محله از آن ولایت نقل كرد
و مردم آن ولایت چون هرگز بینایی نداشته‌اند
و این قسم حكایات غریبه نشنیده متعجب گردیدند
و مردم هر محله یكی از میان خود كه عاقل‌تر و داناتر از آنجماعت بود اختیار كرده
و بتحقیق كردن قصه پیل فرستادند.
ایشان چون بنزدیك صاحب فیل رسیدند
هر كدام جدا جدا چون می‌رسیدند اخبار پیل را مختلف می‌نشیدند و هر كدام از آن شنیده معنیی می‌فهمیدند
تا آنكه اینقدر دانستند كه باین شنیدن كشف اینمعنی نمی‌توان نمود.
اراده آن كردند كه پیل را ببینند
چون بعد از كوشش بسیار فیل را دیدند
هر یك دست بیك عضو او رسانیده چیزی از لمس آن عضو فهمیدند
یكی دست بر كفل پیل رسانیده آنرا به «سپر» تشبیه كرد
دیگری دست بر سر او رسانیده آنرا به «عمود» تشبیه نمود
دیگری دست بر پای وی رسانیده آنرا به «عماد» تشبیه كرد
و یكی دست بر پشت او رسانیده آنرا به «تخت» تشبیه كرد
و همچنین هر كدام آنچه از پیل شنیده و بلمس دیده بودند
بچیزی تبشیه كردند
و چون هر كدام بشهر خود آمدند و بمحله‌ها بازگشتند حكایت آنچه دیده بودند كردند
یكی در محله خود گفت كه پیل همچون سپری بود
و دیگری در محله خود گفت كه پیل چون عمادی بود و دیگری گفت كه پیل چون تختی بود
و اهل هر محله آنچه شنیده اعتقاد كردند و چون سخن جمله بیكدیگر رسید
برخلاف یكدیگر گفته بودند جمله یكدیگر را منكر شدند
و دلیل گفتن آغاز كردند: هر یكی بر اثبات اعتقاد خود و نفی اثبات (كذا- شاید: اعتقاد) دیگران و آن دلیلی را دلیل عقلی و نقلی نامیدند
یكی گفت كه نقل می‌كنند كه پیل را در روز جنگ در پیش لشكر می‌دارند پس هر آینه باید كه پیل چون سپری باشد
و دیگری گفت كه نقل می‌كنند كه پیل در روز جنگ خود را بر لشگر خصم می‌زند و لشكر خصم را بدین سبب می‌شكند
پس باید كه پیل چون عمودی باشد
و دیگری گفت نقل می‌كنند كه پیل هزار من بار زیاده بر می‌دارد و زحمتی بوی نمی‌رسد پس باید كه پیل چون عمادی باشد
دیگری گفت نقل می‌كنند كه چندین كس مرفه و آسوده بر پیل می‌نشینند پس باید كه پیل همچون تختی باشد.
اكنون تو با خود اندیشه كن كه ایشان بدین دلایل هرگز بمدلول كه پیل است رسند یا نی
و باین ترتیب مقدمات هرگز نتیجه راست یابند یا نی
و عاقلان دانند كه هر چند این نوع سخنان بیشتر گویند از معرفت پیل دورتر افتند
و هرگز بمدلول كه پیل است نرسند
و این اختلاف هرگز از میان ایشان برنخیزد بلكه هر چند كه آید زیاده شود.

فصل

بدانكه چون عنایت حق در رسد و یكی از میان ایشان بینا شود و پیل را چنانكه پیل است ببیند و بداند و با ایشان گوید كه این چه شما از پیل حكایت می‌كنید

چیزی از پیل دانسته‌اید
و باقی دیگر ندانسته‌اید
مرا خداوند تعالی بینا گردانید پیل را چنانكه پیل است دیدم و دانستم

سخن بینا را باور نكنند و گویند اینكه تو میگویی كه مرا خدا بینا كرده ترا خیال است و دماغ تو خلل كرده است و دیوانگی زحمتت می‌دهد
بینا ماییم

و كسی سخن بینا را قبول نكند مگر اندكی
باقی بر همان جهل مركب اصرار كنند و از آن بر نگردند و آنكه از میان ایشان سخن بینا شنود و قبول كند و موافقت بینا كند او را ملحد و كافر نام نهند
و اكنون این مذاهب مختلف را همچنین می‌دان كه شنیدی

كه این موجودات را خداوند هست
و هر یك در ذات و صفات خداوند چیزی اعتقاد كردند
چون با یكدیگر حكایت كردند جمله بر خلاف یكدیگر اعتقاد كرده بودند
جمله یكدیگر را منكر شدند و دلیل گفتن آغاز كردند
و در اینمعنی كاغذها سیاه كردند و كتابخانه‌ها پر كردند
و قرآن و احادیث را آنچه موافق اعتقاد ایشان بود تأویل كردند
و باعتقاد خود راست كردند و هر چه را تأویل نتوانستند كرد آنرا «متشابه» نام نهادند

و می‌بایست كه اعتقاد خود را بر قرآن و احادیث راست كردندی ایشان بر عكس كردند پس هر كه از انصاف تأمل كند و تقلید و تعصب را بگذارد بیقین داند كه این جمله اعتقادات كه دارند نه به دلیل نقلی و نه بدلیل عقلی درست است
زیرا كه دلایل نقلی و عقلی مقتضی یك اعتقاد بیش نباشد
پس اعتقاد جمله بدلایلست و جمله مقلدند و از مقلد كی روا باشد كه دیگری را گوید كه او گمراه و كافر است
زیرا كه در نادانی همه برابرند و از یكدیگر قبل الدلیل اولی نیستند.

فصل

بدان‌ای انسان كه هر كه در چنین وقت افتد كه اعتقادات بسیار و اختلافات بیشمار باشد
و در آن شهر و در آن ولایت دانایی نباشد
مذهب مستقیم آنست كه دوازده چیز حرفت خودسازد
كه این دوازده حرفت دانایانست و سبب نور و هدایتست:


اول- آنكه به نیاکان بنگرد.

دوم- آنكه فرمانبرداری ایشان بدون خرد نکند.

سیم- آنكه از خدای راضی شود.

چهارم- آنكه با خلق خدای صلح كند.

پنجم- آنكه آزار بخلق خدای نرساند.

ششم- آنكه اگر تواند راحت رساند.

این شش چیزست.

هفتم- آنكه متقی و پرهیزكار باشد و حلال و حرام داند.

هشتم- آنكه ترك طمع و حرص كند.

نهم- آنكه با هیچكس سخن به تکبر نگوید و هرگز بخود گمان دانایی نبرد.

دهم- آنكه اخلاق نیك حاصل كند.

یازدهم- آنكه پیوسته بریاضیات و دانش مشغول باشد.

دوازدهم- بی‌ادعا و خاکی باشد.

كه اصل جمله سعادات و تخم همه درجات این دوازده چیزست.

در هر كه این دوازده چیز باشد مردی از مردان خداست و سالك حقست و در هر كه اینها نباشد اگر صورت عوام دارد و در لباس عوام است نفس حیوانی دارد، سر تا پا غریزه است

بلكه از نفس حیوان فرودتر

و اگر صورت خواص دارد و در لباس عوام است دیوی است گمراه كننده مردم ( آخوند‌ها چنین هستند که خود را خواص میدانند ولی‌ از هر عامی‌ عامی‌ ترند)

فصل:

در بیان نصیحت:

ای انسان بر تو باد كه از سه طریق- یك طریق پیشگیری:


اول- اگر استعداد و قوت آن داری كه دانا و محقق شوی و بدلایل قطعی و برهان عقلی مذهب مستقیم را ازین میان مذاهب مختلف بیرون آری میان دربند كاری كن كه از تقلید كاری بر نیاید

و اگر استعداد و قوت این نداری دانایی از دانایان و محققی از محققان و استادی طلب كن

و عذر میار كه نمی‌یابم كه جوینده یابنده است و خود را رخصت مده كه درین زمان ما مردان خدا و خرد نیستند كه عالم خالی از ایشان نباشد

و چون یافتی نگاه دار و خدمت او را غنیمت شمار و صحبت او را سر همه نعمتها دان و وجود خود را از خود و رای خود خالی ساز و باطن خود را از وی وارادت وی و محبت وی پر گردان و هر چند كه ترا از خود دور كند و از در خود براند كه ایشان را اختلاط هر كس و صحبت هر كس تحمل نباشد

ملازم در وی باش و جهد كن كه چنان شوی كه نتواند كه ترا قبول نكند
چون مقبول وی شدی راه راست یافتی و از اهل نجات گشتی.

ای انسان مراد من از این دانا و محقق نه این علمای بی‌عمل و نه این مشایخ بی‌تقوایند

اگر خود را بعلما و مشایخ مانند كرده كه ایشان هزار بار از تو مقلدتر و گمراه‌تر و از خدایتعالی دورترند.

با وجود دوری خود را نزدیك میدانند و از غایت جهل و تاریكی خود را دانا و با نور شناسند

و هر نوبت كه این آیه را بخوانند كه ترا بولایت خطا و هندوستان حوالت كنند و هرگز بخود این گمان نبرند و هر آینه باید كه چنین باشد كه علامت جهل مركب اینست:

قومی بخیال در غرور افتادند
وز غایت جهل در سرور افتادند

معلوم شود چو پرده‌ها بردارند
كز كوی تو دور دور دور افتادند

ای انسان این دانا و محقق را در مساجد بر منابر وعظ و تذكیر نیابی

و در مدارس بر بساط تدریس و منصب در میان اهل كتاب و بت پرستان نیابی

و در خانقاه بر سر سجاده در میان اهل خیال و خود پرستان نیابی

الا از هزار كس یك كس در این سه موضع خدای شناس و محقق باشد

و از جهت خدای كاری كند

ای انسان دانا و محقق و مردان خدای در زیر قبها باشند كه آن قبها حارس و دور باش ایشان باشد و حصار و سلاح ایشان گردد

و سبب نزاهست و طهارت وی باشد

آن نه قبه بود آن مكر و حیله شیطان باشد.

ای انسان ظاهر ایشان همچون ظاهر عوام باشد و باطن چون باطن خواص

ایشان پیشوایی و مقتدایی بخود راه ندهند و دعوی سری و سروری نكنند

هر كس بكسبی و كاری بقدر حاجت خود مشغول باشند

و تعیش ایشان بكسب ایشان باشد

و از مال پادشاهان و ظالمان گریزان باشند

و در كسب طلب زیادتی نكوشند

و اگر بی‌سعی و كوشش ایشان زیاده از حاجت ایشان حاصل شود ایثار كنند

پیری و عیال را بهانه ساخته ذخیره نكنند

باقی بذكر و فكر مشغول باشند

و بیشتر اوقات بعزلت و خلوت گذرانند و اختلاط اهل دنیا دوست ندارند و مجالست ارباب مناصب دشمن دارند و اگر میسر شود بصحبت عزیزان و مشاهده درویشان روزگار گذرانند

و بمحافظت و مراقب احوال و اقوال یكدیگر روز را بشب و شب را بروز رسانند

و انتظار مرگ كشند تا ازین شهر پر غوغا و ازین دریای پر امواج و ازین عالم پر حوادث كه نامش قالب انسانیست خلاص یابند

و اگر چنانچه این هر دو طریق كه گفته شد نمی‌توانی كرد

این طریق سیم كه فرموده همه است پیش گیر

كه هم بطریق نجات است

و آن دوازده چیز را كه یك نوبت گفته شد حرفت خود ساز

ای انسان بیقین بدان كه در جمله ادیان و مذاهب صحبت نیكان و فرمانبرداری ایشان و راحت رسانیدن بهمه كس طاعتست

و از خدای راضی بودن و با خلق خدای صلح كردن و اخلاق بد دوزخست.

ای انسان بر تو باد كه ازین سه طریق كه گفته شد هر كدام كه می‌دانی و می‌توانی پیش گیر كه بغیر ازین سه طریق، طریق دیگر بخدا نیست.

تمام شد .