جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است
سعی کن سعی که این عمر بسی مختصر است
عیش و راحت طلبیدن ز جهان بی خبریست
هـــر کـــه بینی در آن جا کنــــد و محتضر است
کــــس نــــدارد خــــبر از سابقه روز ازل
باخبر بـــاش و مزن دم که در آن دم خطـــر است
من نگویم غم خود را به کس امـــا چه کنم
اشک من در غم او راز مـــــرا در پـــرده اســـت
هر که شد محرم اسرار نـــزد دیگر دم
باخبر نیست مگـــر آن که ز خود بی خبر است
گرچه از محنـــت و غـــم زار و پریشان حالــــم
ساقیا باده بده کاین همـــــه انــــدر گــــذر است
هــــان نراقی مــــرو از دایـــره صبر برون
کانچه رو می دهــــد از سر قضــــا و قــــدر است .
نراقی