آبان ۰۶، ۱۳۹۳

چو ما از جنس این مردم سواییم ....نشان کین و آماج بلائیم


بیا تا گویمت رندانه پندی 
که تا لذت بری از عمر چندی

تو این کرم سیاست چیست داری 

چرا پا بر دم افعی گذاری

مکن اصلا سخن از نظم و یاسا 

ز شر معدلت خواهی بیاسا

سیاست پیشه مردم حیله سازند 

نه مانند من و تو پاک بازند

تماما حقه باز و شارلاتانند

به هر جا هرچه پاش افتاد آنند

به هر تغییر شکلی مستعدند

گهی مشروطه گاهی مستبدند


تو هم قزوینی ملای رومی 

به هر صورت درآ مانند مومی

تو هم کمتر نیی از آن رنودا

کهر کمتر نباشد از کبودا

همانا گرگ باران دیده باشی 

تو خیلی پاردم سائیده باشی

ولیکن باز گاهی چرخ بی پیر

دهد اشخاص زیرک را دم گیر

فراوان مرغ زیرک دیده ایام 

که افتادند بهر دانه در دام

سیاست پیشگان در هر لباسند 

بخوبی همدگر را می شناسند

همه دانند زین فن سودشان چیست 

به باطن مقصد و مقصودشان چیست

از این رو یکدگر را پاسدارند

یکی شان گر به چاه افتد در آرند

من و تو زود در شرش بمانیم 

که هم بی دست و هم بی دوستانیم

چو ما از جنس این مردم سواییم

 نشان کین و آماج بلاییم

تهی دستان گرفتار معاشند

برای شام شب اندر تلاشند

از آن گویند گاهی لفظ قانون

که حرف آخر قانون بود نون

اگر داخل شوند اندر سیاست 

برای شغل و کار است و ریاست

تو خود گفتی که هرکس بود بیدار

در ایران می رود آخر سر دار

چرا پس می خری بر خود خطر را

گذاری زیر پای خویش سر را

کنی با خود اعالی را اعادی 

نبینی در جهان جز نامرادی

بیا عارف بکن کاری که گویم 

تو با من دوستی، خیر تو جویم

اگر خواهی که کارت کار باشد

همیشه دیگ بختت بار باشد

دو ذرعی مولوی را گنده تر کن 

خودت را روضه خوانی معتبر کن

چو ذوقت خوب و آوازت ستوده است

سوادت هم اگر کم بود، بوده است

سر منبر وزیران را دعا کن

به صدق ار نیست ممکن، با ریا کن

بگو از همت این هیئت ماست 

که در این فصل پیدا می شود ماست

زسعی و فکر آن دانا وزیر است

که سالم تر غذا نان و پنیر است

از آن با کله در کار اداره

 فرنگی ها نمایند استشاره

زبس داناست آن یک در وزارت

برند اسم شریفش با طهارت

وکیلان را بگو روح الامینند

ز عرش افتاده پابند زمینند

مقدس زاده اند از مادر خویش

گناه است ار کنی بر مرغشان کیش

یقینا گر ز بی چیزی بمیرند

به رشوت از کسی چیزی نگیرند

بجز شهریه مقصودی ندارند

به هیچ اسم دگر سودی ندارند

فقط از بهر ماهی چند غاز است

که این بیچاره ها را چشم باز است

غم ملت زبس خوردند مردند

ورم کردند از بس غصه خوردند

بزرگان هم چو بینند این عجب را

 که عارف بسته از تعییب لب را

کنند آجیل ماجیل تو را کوک 

نه مستاصل شوی دیگر نه مفلوک

نه دیگر حبس می بینی نه تبعید

 نه دیگر بایدت هرسو فرارید

اگر داری بتی شیرین و شنگول

 که وافورت دهد با دست مقبول

بکش تریاک و بر زلفش بده دود

تماشا کن به صنع حی مودود

بزن با دوستان در بوستان سور

 ببر سور از نکورویان به پاسور

به عشق خد خوب و قد موزون

بخوان گاهی نوا گاهی همایون

چو تصنیفت بلندآوازه گردد

روان اهل معنی تازه گردد

خدا روزی کند عیشی چنین را 

عموم مومنات و مومنین را.

ایرج میرزا