گر بخون دل میسر آب ونانی شد مرا
در مقام صبر اینهم امتحانی شد مرا
عمر از پنجه گذشت و پنجه غم بر گلو
صبر را نازم شه صاحبقرانی شد مرا
طوطی و آینه دیدی ، شاعر وعزلت ببین
سایه دیوار حیرت همزبانی شد مرا
هر زمان ثابت شدم در سیر این صحرای كور
ریگ غلطانی درای كاروانی شد مرا
تا گلی از روزن طاق قفس بویم ز باغ
پله پله رنج ومحنت نردبانی شد مرا
در صف این گله بودم از تواضع بره ای
هر كه در دست آمدش چوبی شبانی شد مرا
ایكه می جویی مكان وحال و روزم را بناز
كوچه هر خانه بر دوشی نشانی شد مرا
روزگارا من حریفم هرچه پا پیچم شوی
غیرت از قید وارستن توانی شد مرا
من بآب آبرو سبزم، بباران گو مبار
هر سرای دوستانم ، بوستانی شد مرا
ایكه خود غرق سلاح جوری و ما بی سلاح
هر دعای نیمه شب تیر وكمانی شد مرا
در من از خورشید سوزان قیامت باك نیست
بال عنقای كرامت سایبانی شد مرا .
رحیم معینی کرمانشاهی