مهر ۱۹، ۱۳۹۳

دسته گلها از عشق می‌میرند


ای دلاورخیز خاک پاک کردستان من
چشمه‌ی زاینده، چشم روشن ایران من

کوه کوه و سنگ سنگ و چشمه چشمه، رود رود
از یکایک بشنوی پژواک کردستان من

نیستم از تو جدا و نیستی از من جدا
من کی‌ام؟ از آن تو؛ تو کیستی؟ از آن من

سهمگین کوه تو در گوش دلم گفت این سخن
کی شود آلوده زین تردامانان دامان من

از زبان تو سخن گوید به گیتی، پور تو
ای که فرزند تو هستم، ای که هستی جان من

من گرامی خاک کردستانم و نبوَد به دهر
نقطه‌ای همپایه‌ی من، خطه‌ای همشان من

ریشه‌ی ایرانم و از او نمی‌گردم جدا
ها من و تاریخ من! ها من و برهان من





دشمن مردم‌فریب سفله را از من بگوی
هان که در جانت نگیرد آتش عصیان من

نیستند از یکدگر هرگز جدا ای بی‌خبر
نام جاویدان ایران نام جاویدان من

شهره‌شیر بیشه‌ی ایرانم و جویای خصم
تیز باشد بهر دشمن چنگ من دندان من

ای مصاف مردمی را کرده آلوده به ننگ
تا نیندیشی که آلایی ز خود میدان من

از دلیری، پاکی و آزادگی، شیر اوژنی
داستان‌ها بشنوی از مرغ صد دستان من

هست تاریخم گواه از حادثات روزگار
خم نیاوردم به ابرو، تر نشد مژگان من

چون نیارد هیچکس نامردی با من کند
گوش گیتی تاکنون نشنیده است افغان من

کُرد میهن‌دوست پاک است و پدر باشم ورا
سر نپیچد هیچگه فرزند از فرمان من

راستی را دوست دارم، در ستیزم با کژی
این بوَد کیش من و عهد من و پیمان من

موج‌خیز آتشم، پایاب من خط امان
دل به دریا داده باشد آگه از توفان من

بودم از آغاز و پایانم نبیند چشم خصم
بیند از پایان خود چشم جهان پایان من

تا نگردد عبرت چشم جهان هرگز مباد
بی سر و سامان کند قصد سر و سامان من

سخت‌تر از کوه پولادم به چشم بخردان
سست فکر است آن که خواهد سستی بنیان من

خصم را گو این من و این گوی و میدان، بیا!
ها من و رزم‌آوری، ها دشمن کشخان من

چشم گیتی خیره در من بوده در هر دوره‌ای
دیده تاریخ در هر عهد شد حیران من

سرنگون خاک ذلت گردد آن بیچاره کو
از سبک‌رایی در آید در پی خذلان من

من به دریای حوادث در امانم هر زمان
ناخدایم عزم و تدبیر است کشتیبان من

زندگی‌بخش است مهرم دوستداران را ولی
زندگی‌سوز است در چشم عدو پیکان من

مأمن آزادگانم خطه‌ی کرد غیور
زان بلند‌آوازه بینی این بلند ایوان من

سهمگین دریای عزمم، کوه از پای افکن است
هیئت گیتی ستاند هیبت طغیان من

هست فریاد عظیمم در سکوت دشت من
هست آوای امیدم در نی چوپان من

جلوه‌گر بینی به هر جا کوه و باغ و راغ
شوق من اندیشه من، عشق من عرفان من

دیده بینای گیتی چشم جان روزگار
صد فضیلت بیند ازندر جامه‌ی خُلقان من

در سنندج مهد علم و مأمن عرفان نگر
تا ببینی آفتاب عشق نورافشان من

سقز و سردشت و اورامان، مریوان، بانه بین
یا مهاباد عزیز آن شهره دوران من

شهر شهر و قریه قریه، کوی کوی و جای جای
زندگی‌بخشند چونان چشمه‌ی حیوان من

رشک ارژنگ است در چشم خداوندان ذوق
دامن سرسبز من یعنی نگارستان من

جانفزای عشقبازان است گلگشتم همه
دلنواز روزگاران لاله و ریحان من

دوستدار مردمانم، دشمن نامردمان
شهره‌ی دهرند زین رو شهری و دهقان من

چشمه‌ی جوشان من، رود خروشانم نگر
مزرع سرسبز من، جالیز من، بستان من

پهنه‌ی سرسبز کردستان بود رشک جنان
زینت‌افزای جهان گلدسته‌ی الوان من

میهمان در دیدگان روشن من پا نهد
گر چه رنگین نیست همچون عهد پیشین خوان من

لذتی از میزبانی نیست بالاتر مرا
در سرای خویش آمد هر که شد مهمان من

زادگاه پاک من ای طرفه کردستان من
در امان دارد تو را از هر بلا یزدان من

در سراپای وجودم نیست جز حب‌الوطن
هست نام و یاد تو عشق من و ایمان من

سر به پایت می‌سپارم، جان به راهت می‌دهم
نیست غیر از جان و سر در راه تو امکان من

دیدم امریکا، اروپا، آسیا اما ندید
چشم من جایی مصفاتر ز کردستان من

گر چه می‌نازد به من ایران به شعر پارسی
شعر کردستان بود دیباچه‌ی دیوان من

«گلشن» است آزاده فرزند خلف ای خاک پاک
مشکل من درد تو، درمان تو آسان من.

شعر «کردستان من» از زنده‌یاد: استاد سیدمحمود گلشن کردستانی