میگریم و مینالم، دیوانه چنین باید
میسوزم و میسازم، پروانه چنین باید
میکوبم و میرقصم، مینالم و میخوانم
دربزم جهان شور، مستانه چنین باید
من این همه شیدایی، دارم زلب جامی
در دست تو ای ساقی، پیمانه چنین باید
خلقم زپی افتاده
تامست بگیرندم
در صحبت بی عقلان
فرزانه چنین باید
یکسو بردم عارف
یکسو کشدم عامی
بازیچه هرز دستی، طفلانه چنین باید
موی تو و تسبیحِ شیخم بدر از ره برد
یا دام چنان باید
یا دانه چنین باید
بر تربت من جانا، مستی کن و دست افشان
خندیدن بر دنیا، رندانه چنین باید.
رحیم معینی كرمانشاهی