مهر ۲۹، ۱۳۹۳

خندیدن بر دنیا، رندانه چنین باید


میگریم و مینالم، دیوانه چنین باید​
میسوزم و میسازم، پروانه چنین باید​
میکوبم و میرقصم، مینالم و میخوانم​
دربزم جهان شور، مستانه چنین باید​
من این همه شیدایی، دارم زلب جامی​
در دست تو ای ساقی، پیمانه چنین باید​
خلقم زپی افتاده ​
تامست بگیرندم​
در صحبت بی عقلان
فرزانه چنین باید​
یکسو بردم عارف​
یکسو کشدم عامی ​
بازیچه هرز دستی، طفلانه چنین باید
موی تو و تسبیحِ شیخم بدر از ره برد
یا دام چنان باید
یا دانه چنین باید
بر تربت من جانا، مستی کن و دست افشان​
خندیدن بر دنیا، رندانه چنین باید.

رحیم معینی كرمانشاهی