مهر ۱۶، ۱۳۹۳

گل وحشتی از غارت پاييز ندارد


خورشيد دگر نور دلاويز ندارد
مه پرتو مات هوس انگيز ندارد

در باد بهاری ز بس آشوب خزان است
گل وحشتی از غارت پاييز ندارد

آنكس كه ندارد هنر عشق و محبت
زو رحم مجوييد كه اين نيز ندارد

آلوده ام اما همه شب غرق مناجات
با دوست سخن اينهمه پرهيز ندارد

گيتی همه اويست و هم او هيچ بجز لطف
از وسع نظر با من ناچيز ندارد

عاشق ز سر مستی اگر كرد خطايی
معشوق كه بحث گله آميز ندارد

سر گرمی بازار جهان داد و ستد هاست
آن وام خداييست كه واريز ندارد.

رحیم معینی کرمانشاهی