بگریزای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حملههای جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی ، سرمست گردی از خوشی
بیخود شوی ، آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده میخواهی برو اول تُنُک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جرها در جو زند ، بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند ، سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ زمن ، این جا در این خنجر زدن
با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو زخور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما ، خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما.
مولوی