خزانی که هست
خوشم با شمیم بهاری که نیست
غباری که هست و سواری که نیست
به دنبال این ردّ خون آمدم
پی دانه های اناری که نیست
مگردید بیهوده ای همرهان
به دنبال آیینه داری که نیست
تهمتن منم تیر گز می زنم
به چشمان اسفندیاری که نیست
دوفصل است تقویم دلتنگیام
خزانی که هست و بهاری که نیست.
سعید بیابانکی