اگر اسکاتلند از بریتانیا جدا شود، مسئول این جدایی بیش از هر چیز سیاستهای اقتصادی تاچریسم است که دولت دیوید کامرون آن را ادامه داده است؛ و سلطه گفتمان نئولیبرالیسم بر اعمال و افکار سیاستمداران انگلیس و تفرعن نهادینه شده در آنهاست به گونه ای که تا چند هفته قبل حتی باور نمی کردند که اکثریتی در اسکاتلند جرئت کند تصمیم به جدایی از انگلستان بگیرد ...
پیشدرآمد:
حدود ۲۵ سال پیش در رستورانی که در کنار یک شرابکده واقع بود کار می کردم. شب آخر هفته ای چند جوان را دیدم که به سختی چند نفر دیگر آنها را کتک زده بودند و آمدند و به شیشه های رستوارن تکیه دادند و نشستند. به نزد آنها رفتم و نوشابه ای به آنها دادم و دلداریشان دادم و گفتم بیایند داخل تا خونهای صورت را بشورند. وقتی صحبت کردند فهمیدم که اسکاتلندی هستند و علت دعوا این بوده است که خواسته بودند در شرابکده با چند دختر انگلیسی خوش و بش کنند و مردهای انگلیسی این را تاب نیاورده اند و گفته اند نمی گذاریم اسکاتلندی دختر انگلیسی بلند کند. شب آخر هفته بعد با صدای شلیک چند گلوله شیشه های رستوارن خرد شد و بعد که بیرون رفتیم دیدیم که یکی از مردهای انگلیسی که هفته قبل اسکاتلندی ها را زده بود از ناحیه صورت تیر خورده است و بر زمین افتاده است و اسکاتلندی های هفته قبل با تفنگ ساچمه ای خود به سرعت سوار ماشین شدند و فرار کردند. آن زمان بود که متوجه رابطه خصمانه انگلیسی ها و اسکاتلندی ها با یکدیگر شدم و این مرا به کنجکاوی واداشت تا این دو گروه از مردم که هر دو بریتانیایی هستند را بهتر بشناسم.
بریتانیای کبیر چگونه متولد شد؟
تا سال ۱۷۰۷ در بریتانیای امروز دو پادشاهی انگلستان و اسکاتلند وجود داشت و این با وجودی بود که از سال ۱۶۰۳ این دو پادشاهی دارای یک خاندان سلطنتی بودند و آن زمانی بود که شاه جیمز ششم اسکاتلند، جانشین ملکه الیزابت اول انگلیس که از خود فرزندی به جا نگذاشته بود شد. ولی تا زمان تصویب «اعلامیه اتحادیه» (Acts of Union) این دو کشور دارای دو قوه قانونگذاری متفاوت بودند که با این اعلامیه در یکدیگر ادغام و بریتانیای کبیر نتیجه این ازدواج شد؛ ازدواجی که بسیاری از اسکاتلندی ها بر این باور هستند که با گذاشتن طپانچه بر شقیقه آنها انجام گرفت و این اجبار با توجه به تاریخ بس خونین و کشتارها و تجاوزات بین دو کشور که بیشتر اسکاتلند قربانی آن بوده است و حافظه تاریخی قوی اسکاتلندی ها سبب شد که هیچگاه هویت تازه متولد شده «بریتانیایی» را درونی خود نکنند و این اصطلاح تا زمان حال بیشتر استفاده ای قانونی داشته باشد. البته نباید از یاد برد که یکی دیگر از دلایلی که هویت بریتانیایی از طرف اسکاتلندی ها پذیرفته نشد این بود که انگلیسی ها نیز هویت قبیله ای آنگلو ساکسون خود را حفظ کرده و خود را نه بریتانیایی که انگلیسی بدانند و آنها نیز استفاده از اصطلاح بریتانیایی را بیشتر محدود به استفاده قانونی آن بکنند و این سبب رنجشی دیگر در اسکاتلندی ها شود.
با این وجود بعد از اعلامیه اتحادیه از آنجا که بریتانیا وارد دوران استعمار خود شد و هزار کشتی جنگی اش پنج اقیانوس را منطقه نفوذ خود کردند، نخبگان اسکاتلندی نیز از این فرصت استفاده و حداکثر کوشش خود را کردند تا از این خوان یغما که استعمار در اختیار بریتانیا گذاشته بود حداکثر استفاده را بکنند و لشکرهای دامن پوش اسکاتلندی را به همراه سربازان انگلیسی لباس قرمز به اقصی نقاط دنیا بفرستند. به بیان دیگر با اینکه این ازدواج با گذاشتن طپانچه بر شقیقه انجام شده بود ولی وقتی چشم عروس اسکاتلندی خیره صندوقهای گنجی که داماد انگلیسی از غارت منابع کشورهای تحت استعمار بدست آورده بود شد، آزردگی ازدواج اجباری را فراموش کرده و دست به دست داماد در غارت شرکت کرد و این در حالتی بود که بیشتر لردها و سرمایه داران اسکاتلندی در بهره کشی از طبقات فقیر اسکاتلندی همانند هم طرازان انگلیسی خود عمل می کردند.
در این دوران ما نشان زیادی از کوشش گسترده اسکاتلندی ها برای جدایی از انگلستان نمی بینیم، بلکه حتی شرکت در جنگ جهانی اول و دوم و کشته شدن بسیاری از اسکاتلندی ها در دفاع از بریتانیا، سبب شده که بسیاری از اسکاتلندی ها سعی در فراموش کردن سرکوبهای گذشته کنند و با وجود حفظ هویت خود با هویت بریتانیایی نیز آشتی کنند. ولی این رابطه شکننده با ظهور تاچریسم شروع به عقب نشینی کرد، چرا که جامعه اسکاتلندی که همیشه و بیشتر از جنگ جهانی دوم به بعد به حزب کارگر رای داده و در کل دیدگاهی سوسیالیستی دارد، متوجه شد که با وجودی که اکثریت مطلق اسکاتلندی ها به حزب کارگر رای داده اند، این سیاستهای دست راستی حزب محافظه کار است که به آنها تحمیل می شود. وضعیت بدتر شد وقتی دیدند که تاچر از اسکاتلند به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده می کند و هر بار که سیاست اقتصادی جدیدی را می خواهد به اجرا بگذارد و از نتایج آن مطمئن نیست اول آن را به اسکاتلند تحمیل می کند که مهمترین آن سیستم مالیاتی «پل تکس» (Poll Tax) بود که سیستم مالیاتی بود که در قرن ۱۳ به کار گرفته شده بود، سیستمی که فقیر بیشتر مالیات می پرداخت و ثروتمند کمتر، و این اول در اسکاتلند به اجرا گذاشته شد. این سیاست در نهایت به شورشی سراسری و به سرنگونی تاچر منجر شد. اثر این سیاستها در اسکاتلند این بود که حزب ملی اسکاتلند (Scottish National Party) که قبل از جنگ جهانی دوم ایجاد شده بود ولی در اقلیت بسیار ضعیفی بود رشد کند؛ از جمله به این دلیل که بسیاری از اسکاتلندی ها از خود سوال می کردند که این چگونه است که ما همیشه به احزاب چپ رای می دهیم ولی حزب دست راستی محافظه کار نصیبمان می شود و اینکه اگر مستقل بودیم از سلطه حزب محافظه انگلیس خارج می شدیم.
حزب کارگر که نسبت به خواستهای اسکاتلند حساس تر بود بعد از پیروزی خود در ۱۹۹۷ برای جلوگیری از گسترش جنبش جدایی طلبی و پایان دادن به اتحاد ۳۰۰ ساله، با تشکیل مجلس اسکاتلند موافقت و مقداری از اختیارات دولت و مجلس عوام را به این پارلمان اعطا کرد و این مقداری از فشار کاست. با این وجود حرکت حزب کارگر به طرف راست، در شکل بلریسم که در واقع نوع رقیق شده تاچریسم بود و بعد، پیروزی حزب محافظه کار در انتخابات در سال ۲۰۱۰ و تحمیل سیاستهای اقتصادی نئولیبرال بر اسکاتلند، مانند «مالیات اتاق خواب اضافی» (Bedroom Tax) که فشاری اضافی بر طبقات فقیر می باشد، به سوخت موتور جنبش استقلال طلبی تبدیل شد. این در حالیست که پارلمان اسکاتلند تا به حال توانسته است مانع تحمیل دیگر سیاستهای نئولیبرال بر اسکاتلند شود، از جمله پولی کردن تحصیل در دانشگاه ها، و در نتیجه بر خلاف دانشگاه های انگلیس برای انگلیسی ها، دانشگاه های اسکاتلند هنوز برای اسکاتلندی ها مجانی هستند.
خطای حزب محافظه کار می تواند اتحاد بریتانیا را به پایان برساند
گفتمان حاکم بر ذهنیت و سیاستهای اقتصادی نئولیبرال و در نتیجه حزب محافظه کار بیشتر بر این نظر بنا شده است که انسان حیوانی اقتصادی می باشد و بر اساس منافع اقتصادی خود باور و عمل خود را تنظیم می کند و اینگونه است که «تئوری انتخاب منطقی» (Rational Choice Theory) را به لنزی تبدیل کرده است که از طریق آن به جامعه و فرد می نگرد و گفتگو و ارتباط با آن را تنظیم می کند. بر این اساس بود که در برابر نظرات و دلایل حزب ملی اسکاتلند که استقلال را هم از جنبه اقتصادی و هم از جنبه سیاسی و هویتی توضیح می داد و توجیه می کرد، حزب محافظه کار تنها با بعد اقتصادی رای دهنده اسکاتلندی ارتباط بر قرار کرد و اینکه با هم بودن سبب امنیت اقتصادی می شود و در دنیایی که کوچکتر ها در زیر پای بزرگترها له می شوند لازم است با هم باشیم. خلاء پیامی انسانی و ملی و فرهنگی حزب محافظه کار سبب شد که موافقان استقلال که تا چند ماه پیش در اقلیت بودند از فاصله خود با رقیب به طور دائم بکاهد تا حدی که رای گیری هفته قبلِ استقلال طلبان را با دو سه درصد به اکثریت تبدیل کند و شوکی سخت بر دولت و جامعه انگلیس وارد و آنها را به وحشت بیندازد و در نتیجه تازه یاد این بیفتند که این حیوان اقتصادی (از نظر آنها) ابعاد دیگری نیز دارد و خلاء عدم ایجاد ارتباط با این ابعاد را حزب ملی اسکاتلند پر کرده است؛ و اینگونه چهارشنبه پیش رهبران سه حزب اصلی جلسه پاسخ به سوالات مجلس را به حال خود گذاشته و خود را به اسکاتلند رساندند.
آیا اتحادیه خود را در رفراندوم بازسازی خواهد کرد یا اینکه طلاق قطعی خواهد شد؟
سنجشهای پی در پی افکار آنقدر به هم نزدیک هستند که هیچ اهل فنی به خود جرئت پیش بینی نمی دهد، ولی احتمال اینکه این رفراندوم با پاسخ «نه» ضعیفی به خاتمه برسد کم نیست. اگر اینگونه شود، می شود گفت که مهمترین عامل آن، ترس بوده است. توضیح اینکه حزب استقلال طلب اسکاتلند همیشه توضیح داده است که رای به استقلال رای به نفت دریای شمال است و کنترل کامل آن را بر عهده گرفتن و رای به بهتر شدن وضعیت مالی همه می باشد و رای به ماندن در اتحادیه اروپا و رای به هویت اسکاتلندی است که اکنون زیر سلطه انگلیس قرار گرفته است. ولی در روزهای اخیر روسای بسیاری از بانکها و شرکتهای بزرگ بیمه و غذایی در اسکاتلند و انگلستان و اروپا سخن از این می گویند که رای به جدا شدن از انگلستان رای به گران شدن قیمتها و رای به خروج سرمایه و شرکتها و بانکها از اسکاتلند و رای به بیکاری و تورم است. این هشدار در کنار خواهش و تمنای بسیاری از اهل هنر و ادبیات، از جمله جی. کی. رولینگ (Joanne Rowling) نویسنده هری پاتر که یک میلیون پوند هم به تبلیغات اتحادیه کمک کرده است کفه ترازو ماندن در اتحادیه را کمی سنگین کند.
چرا انگلستان با جدا شدن اسکاتلند مشکل اساسی دارد؟
دلایل بسیار می باشد. در اینجا به چند تا از مهمترین علل اشاره می کنم:
اول اینکه هم اکنون بر روی بسیاری از ماشینهای انگلیسی آرم بریتانیای کبیر دیده می شود و این به این معنی است که جامعه انگلیس هنوز از نظر روانی خود را با افول امپراطوری که زمانی در آن آفتاب هم طلوع و هم غروب می کرده وفق نداده است. روی جلد پاسپورتهای بریتانیایی این ذهنیت با وضوح بیشتری دیده می شد: «پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی» (United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland). پس مشکل اول، مشکل هویت است. انگلستان حتی بعد از دوران استعمار، خود را تافته جدا بافته ای از جهان می دانسته و این جدابافتگی را از طریق عظمت قلمروش بوده است که به رخ جهان می کشیده است. بنابراین اگر اسکاتلند برود علی می ماند و حوضش، و فروپاشی اتحادیه نگهداری و به کارگیری این نام را با مشکلی بس جدی روبرو می کند. دیگر اینکه مشکل هویتی جدی دیگری در درون خود جامعه انگلیس ایجاد می کند که در مورد آن حرفی زده نمی شود، و آن مسئله اقلیتها به خصوص اقلیتهای سیاهپوست و هندی و پاکستانی می باشد. سیاست انگلیس همیشه این بوده است که این اقلیت ها در تحول هویتی خود را بریتانیایی ببینند، چرا که هویت انگلیسی همانطور که گفته شد هویتی قبیله ای می باشد و از طریق کتابهای درسی و رسانه ها به طور سیستماتیک بازتولید و بازمصرف می شود. البته این نگاه قبیله ای و قومیتی آنگلوساکسونی مانند مانند دیگر گفتمانهای قبیله ای و قومی درونگرا می باشد و به همین علت آنگلوساکسونها دیگران را نمی پذیرند. علتی که اقلیتها هیچ وقت نمی توانند خود را انگلیسی بینند غلبه همین ذهنیت قبیله ای می باشد. سوال این است که با سقوط اتحادیه بریتانیا، این اقلیت ها با چه هویتی در انگلیس به زندگی ادامه دهند؟
مشکل دوم در بعد سیاسی می باشد و آن اینکه سقوط اتحادیه، انگلستان را به کشوری کوچکتر تبدیل می کند که بمبهای اتمش در اسکاتلند مستقر هستند و انتقال آنها حتی اگر هم ممکن باشد حداقل ده سال طول می کشد و میلیاردها پوند هزینه دارد. در چنین حالتی، به قول جان میجر نخست وزیر سابق این کشور، انگلستان می تواند کرسی دائم خود در شورای امنیت به علاوه حق وتوی خود را از دست بدهد، و بدینگونه انگلستان به آن چیزی تبدیل شود که قبلا یکی از رهبران چین آن را وصف کرده بود: «انگلستان جزیره ای کوچک در اروپا می باشد»، با این تفاوت که اگر رفراندوم پاسخِ آری بگیرد انگستان تنها صاحب کمتر از دو سوم این جزیره کوچک خواهد بود.
مشکل سوم در بعد اقتصادی می باشد و آن از دست رفتن نفت و گاز دریای شمال و بسیاری از صنایع و دیگر مراکز اقتصادی و اثرات روانی ناشی از کوچک شدن اقتصاد می باشد و اثرات آن بر بازار بورس لندن. تاثیرات ناشی از این احتمال را در کاهش ارزش پوند در برابر دلار و یورو در چند هفته اخیر مشاهده می کنیم.
مشکل چهارم این است که جدایی اسکاتلند سبب خواهد شد که جدایی طلبان که تا به حال بسیار ضعیف بوده اند نیز خواهان استقلال کامل شوند و در کنار آن ایرلند شمالی نیز به این راه برود. به بیان دیگر، قطاری را که جدایی اسکاتلند راه خواهد انداخت در ایستگاههای ولز و ایرلند شمالی نیز توقف خواهند کرد و افول امپراطوری انگلستان کامل خواهد شد. این یکی از عللی می باشد که اتحادیه اروپا به شدت با استقلال اسکاتلند مخالف است و از تمامی حربه های قانونی و روانی برای جلوگیری از استقلال اسکاتلند استفاده می کند. تاثیر استقلال اسکاتلند در دیگر جنبشهای قومی و ناحیه ای و اقتصادی تجزیه طلب در این اتحادیه یکی دیگر از دلایل این مخالفت می باشد. فراموش نکنیم که این اتحادیه وقتی به کشورهای خارج از خودش می رسد، بسیار دست و دلباز می شود و با عنوان حق تعیین حاکمیت مردم، به انحاء مختلف از جنبشهای تجزیه طلبانه به خصوص در مناطق نفت خیز حمایت می کند. به بیان دیگر، این اتحادیه (بیشتر جریانهای دست راستی آن) همانگونه که تجزیه کشورهای اتحادیه را مخالف منافع اتحادیه می داند، تجزیه دیگر کشورها و تبدیل آنها به کشورهای کوچک راحت الحلقوم را به نفع خود می داند. البته ظهور داعش و ترس از گسترش تروریسم در این کشورهای این اتحادیه، آنها را به دوباره فکر کردن انداخته است.
اگر اسکاتلند از بریتانیا جدا شود، مسئول این جدایی بیش از هر چیز سیاستهای اقتصادی تاچریسم است که دولت دیوید کامرون آن را ادامه داده است؛ و سلطه گفتمان نئولیبرالیسم بر اعمال و افکار سیاستمداران انگلیس و تفرعن نهادینه شده در آنهاست به گونه ای که تا چند هفته قبل حتی باور نمی کردند که اکثریتی در اسکاتلند جرئت کند تصمیم به جدایی از انگلستان بگیرد.
سال قبل از یک خانم سالمند اسکاتلندی پرسیدم که به ماندن در اتحادیه رای خواهد داد یا به رفتن؟ پاسخ داد که دلم می گوید به رفتن رای بدهم و سرم می گوید به ماندن. سیاستمداران انگلیسی نیز که بر این باورند که بیشتر اسکاتلندی ها با سر رای خواهند داد تا با دل، جنبش استقلال را جدی نمی گرفتند و بنابراین از هم اکنون گفته می شود که اگر رای به استقلال داده شود، اولین قربانی آن دیوید کامرون خواهد بود که اسکاتلندی را فقط موجودی اقتصادی فهم می کرد و فقط با این بعد وی سخن می گفت و در نتیجه به علت این بی کفایتی باید استعفا دهد.
در هر حال، جنبش و شور و هیجانی که رفراندم در اسکاتلند ایجاد کرده و ترسی که بر انگلستان سایه افکنده است و بحثهایی که در گرفته به ما می گوید که در هر دو حالت آری یا نه گفتن به پایان اتحادیه، دیگر نه انگلستان می تواند انگلستان قبلی باشد و نه اسکاتلند اسکاتلند قبلی. از جمله به این دلیل که بسیاری از انگلیسی ها خواهند دید که روحیه قبیله ای و در نتیجه ضدخارجی و ضد اروپایی بسیاری از آنها که باعث شده بریتانیا تلاش کند خود را از اتحادیه اروپا خارج کند یکی از علل اصلی کوشش اسکاتلندی ها در جدایی می باشد، و این می تواند به نقد این روحیه که بریتانیا را در معرض تجزیه قرار داده است منجر شود.
از دیگر نتایج این جنبش این بوده است که دولت انگلیس که خود را ناچار دیده امتیازهای اقتصادی بسیاری به اسکاتلندی ها بدهد (از جمله مجانی کردن دانشگاه ها و یا حقوق بیشتری برای بازنشستگان در اسکاتلند)، با این درخواست روبرو خواهد شد که آنچه که برای اسکاتلند خوب است برای انگلستان هم خوب است، پس یک بام و دو هوا چرا؟ و این به تعدیل سیاستهای نئولیبرالی منجر شود.
ولی شاید بشود گفت که یکی از مهمترین نتایج این جنبش، سیاسی شدن جامعه اسکاتلند بخصوص نسل جوانی می باشد که برای اولین بار در تاریخ اروپا و آمریکا می تواند در ۱۶ سالگی رای بدهد (به یاد داشته باشیم که این اولین بار در ایران بعد از انقلاب بود که حداقل سن رای دادن به ۱۶ سالگی تقلیل پیدا کرد. بعدها ماندلا با استفاده از این تجربه قصد اجرای آن در آفریقای جنوبی را داشت که با مخالفت روبرو شد.) و این سیاسی شدن جوان با این تفکر که گفتمان سوسیالیستی گفتمانی غالب است، اثرات عظیمی در بسیج افکار عمومی برای مقابله با سیاستهای سرمایه داری وحشی نئولیبرال بازی می کند، و نسل جوانی که از جنبشهای اواخر سالهای شصت در فرانسه و دیگر کشورها به گونه ای سیستماتیک از سیاست به دور نگاه داشته شده و مشغول سرگرمی هایی بوده که به هر چیز می پردازد جز به سیاست به بلوغ نسبی سیاسی برسد و اینگونه در خلق سرنوشت خود و جامعه اش فعال شود.
آخر اینکه تجربه بریتانیا به ما می گوید کوشش در حل کردن هویت زبانی دیگر اقوام در هویت بریتانیایی از طریق از بین بردن زبان این اقوام و انگلیسی را جانشین آن کردن سبب ایجاد هویت بریتانیایی نمی شود، چرا که به قول مولانا «همدلی از هم زبانی بهتر است». عدم توانایی آنگلوساکسونها در ایجاد این همدلی بیشتر ناشی از این نگاه قبیله ای می باشد که در بهترین حالت دیگران را تحمل می کند ولی از خود نمی داند. به همین دلیل است که می بینیم بسیاری از اسکاتلندی ها از انگلیسی ها بهتر انگلیسی را صحبت می کنند و می نویسند و به نسبت جمعیت خود بیشترین نویسندگان و ادیبان زبان انگلیسی را بیرون داده اند ولی هیچگاه از طرف انگلیسی ها پذیرفته نشده اند و این پذیرفته نشدن از جمله دلایل رشد ناسیونالیسم اسکاتلندی می باشد که در آن بینش قبیله ای قوی می باشد و در صورت ظهور کشور اسکاتلند می تواند شاهد تنشهای جدید هویتی شود.
ملی گرایی ایرانی نقطه مقابل ناسیونالیسم انگلیسی
در مقابلِ ناسیونالیسم قبیله گرای انگلیسی، مثال ملی گرایی ایرانی به فهم مشکل انگلیسی ها کمک می کند. ملی گرایی ایرانی آنگونه که در فرهنگ کوچه و بازار در طول تاریخ ساری و جاری بوده است و آنگونه که در ادبیات ایرانی می بینیم، خطابش نه نژاد و قومیت که انسانیتِ انسانها بوده است و اینگونه است که همیشه در ورای قومیتها و زبانها در جستجوی انسانها بوده است. شعر جاودانه سعدی که بنی آدم را اعضای یکدیگر می بیند باز تاب این نوع نگرش می باشد، و به همین علت است که شاید نشود ملتی را یافت که در طول تاریخ مهاجمان و فاتحان سرزمین خود را هضم و درونیِ خود کرده باشد. برای مثال در عرض یکی دو نسل بسیاری قبایل وحشی مغول را که بیشتر ایران را به توبره کشیدند تبدیل به شاعر و عارف و صوفی کرد. و عنصر ایرانیت اینگونه است که در چهارراه حوادث تاریخ استمرار یافته است.
شاید بد نباشد که این نوشته را با حکایت به پایان ببرم. یک بار در رختکن دانشگاهمان (دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن) با همکلاسی انگلیسی ام درباره تئوریهای ناسیونالیستی بحث می کردیم. به او گفتم که اصلی ترین فرق ناسیونالیسم انگلیسی با ملی گرایی ایرانی این است که در این ناسیونالیسم، «یک قطره خون بیگانه همه وجود فرد را بیگانه می کند» (one drop of foreign drop makes you all foreign) (جمله معروفی نزد نژادپرستها می باشد)، ولی در ملی گرایی ایرانی، یک قطره خون ایرانی همه وجود تو را ایرانی می کند. به همین علت است که وقتی فردی که مادر یا پدرش ایرانی باشد به ایران برود بیشتر مردم او را اینگونه معرفی می کنند که پدر یا مادرش ایرانی است. در حالیکه همین آدم در انگلستان اینگونه معرفی می شود که پدر یا مادرش خارجی است. پاسخ داد که سخنت درباره ما درست است ولی فکر نمی کنی که وقتی از ایران و این نوع نگاه صحبت می کنی، این تعصب ایرانی توست که دارد حرف می زند؟ قبل از اینکه پاسخ دهم جوانی که در آن میان گفتگوی ما را شنیده بود گفت که می بخشید که در گفتگویتان دخالت می کنم ولی میل دارم بگویم که حق با شماست، و اینکه من از طرف مادر ایرانی هستم و از طرف پدر انگلیسی. در اینجا همه می گویند که مادرش ایرانی است، ولی وقتی به ایران می روم نمی گویند که پدرش انگلیسی است، باز می گویند که مادرش ایرانی است.
محمود دلخواسته