مهر ۰۸، ۱۳۹۳

ای ابرهای آسمان‌گرد خیال‌انگیز


شما ای بادها!
ای ابرهای آسمان روشن ایران!
درودی آتشین همراهتان از من
که خون عشق پاک میهن یکتاپرستان را
به‌شریان‌های خود دارم
سخنگوی دل سربازهای این وطن باشید
به اقیانوس‌ها گویید:
«من از امواج جوشان خزر بار سفر بستم
پیامی آتشین دارم
سر راهم، هزاران یادگار جاودان زین باستانی سرزمین دیدم
عجب خاکی!
که کوهستان و جنگل‌ها و گلزار و کویر او
پُر از نقش قدم‌های عزیزان بود.»

شما ای بادها!
ای ابرهای از خزر ره بر فراز جنگل مازندران بُرده
به تیغ آفتاب صبجگاهان
بر ستیغ کوهسار شرق بنشسته
به اقیانوس‌ها گویید:
«خراسان
آن گرامی خاک دانش‌گستر ایران
درخشان دامنی دارد پُر از مردان تاریخی
یکی ز آنان
ابومسلم
مهین فرزند جانباز خراسان بود.»







شما ای بادها!
ای ابرهای قیرگون با غرش رعدی
به هنگامی که شد هنگامه‌جو آشفته رگباری هراس‌آور
به اقیانوس‌ها گویید:
«کویر سیستان را
بنگرید و رود مست هیرمندش را
که چون طغیان کُند
از کوره‌های رویگر سردار برخیزد
همانند ستبرین بازوان
یعقوب نام‌آور
که اسب تشنه‌ی میهن‌پرستی را
به سوی دجله می‌راند
در آنجا، خطبه‌ی غرای استقلال ایران را
به نام خویش می‌خواند
بدانسان خطبه کز او
پایه‌ی تخت خلافت، سخت لرزان بود!»

شما ای بادها!
ای ابرهای آسمان‌گرد خیال‌انگیز با برقی
به اقیانوس‌ها گویید:
«ز شهر اصفهان
میدان پُُر شور نبرد نادری بگذشته‌ام
به پیشاپیش فریاد وطن‌خواهانه‌ی نادر
بهر سو جای پایی از فرار یاغیان دیدم
بساط تُرک‌تازی‌های در هر گوشه گسترده
ز برق تیغه‌ی تیز تبرزینی
پریشان بود.»

شما ای بادها!
ای ابرهای درهم و برهم
که با بنیان افکار بلند پیشوایان آشنا هستید
به اقیانوس‌ها گویید:
«به آذربایجان رفتم
ز صدها کوه دایم برف‌گیر پیر بگذشتم
درون سینه‌ی تاریخ‌بند آذرافشانش
مقام آتش زرتشت را دیدم
فروغ پاکی و نیکی،
از آن یکتاپرستی‌های عهد باستان
هر سو نمایان بود.»

شما ای بادها!
ای ابرهای تیره و روشن
به اقیانوس‌ها گویید:
«از آن دهلیز خاک‌آلود، تاریخ کُهن در دامن الوند
ز کرمانشاه بگذشتم
ابهت‌خیز کوه بیستون را دیدم و آن لوحه‌ی سنگی
که با تندیس عهد باستان آیینه‌گردان بود.
وز آنسو در پناه سایه‌های چتر استقلال این کشور
طنین‌انداز پند داریوش از پیکری سنگی
برای مملکت‌داری
به نیک‌اندیشی و پاکی
به نام پاک‌یزدان بود.»

شما ای بادها!
ای ابرهای غرب ایران را عیان دیده
به اقیانوس‌ها گویید:
«درون طاق‌های سنگی دوران ساسانی
کنار پیکر شیراوژن شبدیز و نقش خسروِ پرویز
بدیدم پیکر شاپور اول را
که با زرتشت پاک‌آیین
به حکم فروهر
در حلقه‌ی پیمان
به کوه طاق‌بستان بود.»

شما ای بادها!
ای ابرها با برق و با طوفان
به اقیانوس‌ها گویید:
«به خوزستان سفر کردم
فراز خاک زرخیزی که در دامان کارون، شکرستان بود
در آن ویرانه‌های شوش دیدم جلوه‌ی عهد هخامنشی
وز آنسوی غبار آلود خوزستان
کنار دجله را دیدم که هر موجش
حکایت‌گوی کسری
دادگر نوشیروان
در کشور نوشین‌روانان بود.»

شما ای بادها!
ای ابرهای سیل‌ها را سوی دریاها روان کرده
به اقیانوس‌ها گویید:
«در آن روزی که رسم برده‌داری افتخار نسل‌ها می‌شد
بشر را دسته‌دسته سوی بازار فروش برده می‌بُردند
مداین بود و زنگ عدل نوشروان
شکوه طاق کسری
خیره‌ساز چشم کیوان بود.»

شما ای بادها!
ای ابرها با ریزش اشک زمان در جلوه‌ی باران
در آن تاریک شب‌هایی که ناگه خاطرات کهنه از نو زنده می‌گردد
به اقیانوس‌ها گویید:
«ز خاک پارس، آن آیینه‌ی قدرت گذر کردم
به تکیه‌گاه کیوان‌شوکت کوروش نظر کردم
از آن تک‌نقش‌های سنگی و تصویر مردان خراج‌آور
که تقویم خیال‌انگیز تاریخ قرون هستند
چندی در عجب ماندم
در آنجا امپراتور بزرگ روم را دیدم
که در پای سمند شاه ساسانی
اسیری سر بدامان بود و از هر سو
شگفتی‌ها فراوان بود.»

شما ای بادها!
ای ابرهای از خزر سوی خلیج فارس رو کرده
به اقیانوس‌ها گویید
که: «فرزندان ایرانِ کنون پیوندساز افتخارات کهن با آرمان‌های نویی هستند
می‌دانند با هر یک وجب زین خاک
خون ملتی با این نشانی‌های جاویدان عجین گشته
و می‌دانند بهر بازگو کردن
به اقیانوس‌های بیکران، تاریخ ایران را
رقم‌پرداز عالم بر جبین روزگار این حکم بنوشته
که: باید باد و باران
برق و طوفان حوادث‌آفرین داند
زمین تا گردشی دارد
هوا تا جنبشی دارد
خلیج فارس با امواج دستانگوی جوشانش
بنای پایه‌های محکم بنیاد ایران است و
از روز ازل با نام ایران بود.»

رحیم معینی کرمانشاهی