مهر ۰۴، ۱۳۹۳

چنین که سرکش و پاک و بلندبالایی


تلاقی بشکوه مه و معمایی
تراکم همه­ ی رازهای دنیایی

به هیچ سلسله­ ی خاکیان نمی­مانی
تو از کدامین، دنیای تازه می­آیی؟

عصیر دفتر «حافظ»؟ شراب شیرازی؟
چه هستی آخر؟ کاین گونه گرم و گیرایی؟

تو از قبیله ­ی سوزان آتشی شاید
چنین که سرکش و پاک و بلندبالایی

مرا به گردش صد قصّه می­برد چشمت
تو کیستی؟ ز پری ­های داستان­هایی؟

شعاع نوری، بر تپه ­های روشن موج
تو دختر فلقیّ و عروس دریایی

نسیم سبزی، از جلگه­ های تخدیری
گل سپید ی، برآب­ های رویایی

فروغ­ باری، خون نظیف خورشیدی
شکوهمند ی، روح بزرگ صحرایی

تو مثل خنده ­ی گل، مثل خواب پروانه
تو مثل آن­چه که ناگفتنی است، زیبایی

چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانه ­ترین لحظه­ ی تماشایی.

حسین منزوی