مهر ۰۲، ۱۳۹۳

نه پای گریزش بود نه میل گریز


کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز
به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز

بسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بود
منی که زیسته بودم مدام در پاییز

چنان به دام عزیز تو بسته است دلم
که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز

شده است از تو و حجم متین تو ، پُر بار
کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز

چگونه من نکنم میل بوسه در تو ، تویی
که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز

هراس نیست مرا تا تو در کنار منی
بگو تمام جهانم زند صلای ستیز

تو آن دیاری ، آن سرزمین ِ موعودی
فضای تو همه از جاودانگی لبریز

شکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها را
من از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز !

حسین منزوی