مهر ۰۶، ۱۳۹۳

بی شور و عشق و مستی، بیهوده زنده هستی


دنیای روشن ما برتر ز کفر و دین است
من عاشقم تو زاهد، فرق من و تو این است

فردوس و حور و دوزخ یکتن ندید و بینم
تیری که در کمان است، مرگی که در کمین است

در پشت آسمانها، گیرم که داستانهاست
اکنون مقام لذات، ما را در این زمین است

جز نیکی از نکویان کاری دگر نیاید
بسیار بد خدایی است گر دوزخ آفرین است

حور جهان نبینی از شوق حور فردوس
نزدیک را نبیند چشمی که دور بین است

از بیم مار و آتش، عمری تباه سازی
عمریکه بی بدیل است، عمریکه بی قرین است

بی شور و عشق و مستی، بیهوده زنده هستی
بهتر که بت پستی گر حاجتی بدین است

چون زندگی نکردیم مانند چارپایان
بدنام دهر گشتیم، تقصیر ما همین است

دانی کجا بهشت است وانجا بهشت زشت است
آنجا که اهل حالی با یار نازنین است.

عماد خراسانی