پاییز کوچک من، پاییز کهربایی تبریزیهاست
که با سماع دائم باد، تن را به پیچ و تاب جذبه
تن را به رقص میسپرند
و برگهای گُرگرفته که گاهی با گردباد
مخروط واژگونهای از رنگند
و گاه ماهیان شتابانی در آبهای باد
پاییز کوچکِ من، وقت بزرگ بارانها
باران، جشن بزرگ آینهها در شهر
باران که نطفه میبندد در ابر ،
حیرت، درختهای آلبالو را میگیرد
پاییز کوچک من، گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد،
وقتی به باغ مینگرم
روح عظیم «مولانا» را میبینم
که با قبای افشان و دفتر کبیرش
زیر درختهای گلابی قدم میزند
و برگهای خشک زیر قدمهایش شاعر میشوند
وقتی به باغ مینگرم «بودا» حلول میکند
در پیکر تمام نیلوفرها آنگاه پاییز «نیروانا»ست
پاییز نیزنیست که سِحر سادهی نفساش را
در ذرههای باغ دمیده است
و میزند که سرو به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست با یکدیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ یا بیرنگی را
میبینید در طیف عارفانهی پاییز ؟
حسین منزوی