اکنون خوب به استدلال من توجه کن: این طبیعت بدان صورت که درآمیخته با آفریدگار خویش آفریده شد، پاک و نکو بود، اما با خطایی از بهشت رانده شد، زیرا که از جاده حقیقت و سرنوشت و طبیعت خویش دوری گزیده بود.
ولی اگر این جنبه دیگر در نظر گرفته شود، که آنکه این طبیعت با او درآمیخته بود، و متحمل این چنین کیفری شد کدامین کس بود، مٔسلم میشود که هیچ کیفری چنین ظالمانه نبوده است! ( یعنی اگر شهادت عیسی را از این جنبه مطالعه کنیم که درست آن جسمی به بالای صلیب کشانیده شد، که در آن روحی چون روح عیسی جای داشت، در خواهیم یافت که این بزرگترین ظلمی بود که در تاریخ جهان شده بود.)
از این رو است که از یک عمل، دو نتیجه مختلف حاصل گردد:
- مرگی واحد
- هم خدای را پسند افتاد و هم یهودان را ( یعنی از شهادت عیسی هم خدای راضی شد ( از آن جهت که خدا بر اثر این فداکاری عیسی توانست دوباره نوع بشر را مشمول رحمت خود کند) و هم یهودان ( که توانستند کینه و حسد خود را با قربانی کردن پیغمبر بیگناه خدا ارضأ کنند)
و "با چنین مرگی زمین به خویش لرزید و آسمان آغوش بگشود". ( اشاره به زمین لرزهای که در لحظه مرگ عیسی روی داد.... آسمان آغوش بگشود.... نقل از سنّ توماس اکیناس: " با مرگ عیسی دروازهای قلمرو آسمانها بر روی ما گشوده شد."
در این صورت ترا شگفت نیاید اگر گویند که دادگاهی دادگستر، "از انتقامی بجا، انتقام بستاند!" ( یعنی دادگاه الهی، انتقام از بشریّت گمراه گرفت!)
میگویی: معنی آنچه را که میشنوم، خوب میفهمم، اما راز این حکمت که چرا خداوند تنها این چنین راهی را برای بازخرید گناهان ما برگزیده، بر من پوشیده است! ( یعنی با خود فکر میکنی که بچه علت خداوند برای بخشیدن گناه بشر و آشتی با او، این راه یعنی قربانی کردن مسیح را برگزیده است که با توجه به ذات الهی و غیرِ بشری مسیح ( پسر خدا بودن او)، غیر عادلانه بنظر میاید.)
برادر، چنین مشیتی در نظر جملهٔ آن کسان که قدرت ادراکشان در شعلههای آتش عشق نگداخته باشد، درک ناپذیر است! ( یعنی فقط کسانی میتوانند به حکمت این مشیت ربانی پی برند، که در آتش ایمان پخته شده باشند! عجب)
با این وصف، چون کسان در بارهٔ این نکته بسیار اندیشیده و راهی بحال آن نبرده اند، اکنون ترا خواهم گفت که چرا این وسیله شایستهترین جملهٔ وسایل شمرده شد.
خیر الهی که هر گونه غبطهای را از خویش دور دارد و پیوسته در آتش خود میگدازد، ( یعنی از هر گونه احساسی که با احسان و بخشندگی منافی باشد، بدور است و پیوسته در آتش خیر و نکویی میسوزد.) چندان میسوزد که زیباترینهای جاودان را بدرخشش میآورد.( یعنی جمال خداوند که در مخلوقات متجلی است را به درخشش میآورد.) و آنچه مستقیماً از آن ناشی میشود، پایانی برای خویش نمیشناسد، زیرا که اثر مهری که او میزند را پاک نمیتوان کرد. ( در این بند و دو بند بعدی، بئاتریس به دانته توضیح میدهد، که سه صفت اصلی مخلوقات که مستقیماً، یعنی بدون واسطه توسط خداوند آفریده شدهاند، چیست: اول اینکه: جاودانی هستند، دوم: آزاد و مختار هستند، سوم: بیشتر از سایر مخلوقات بخداوند شباهت دارند.)
و این با وی سازگار تر است، و لاجرم بیشتر پسند خاطر اوست، زیرا که شور مقدس که در وجود هر کس فروزان است ( فطرت در اسلام)، در نزد آنانکه با او شباهتی بیش دارند، فروزنده تر است ( مردان خدا فطرتی توانا تر دارند)
آدمی از جملهٔ این اعطایا بهره مند است، و هر آینه یکی از آنها را قصوری عارض شود، ویرا "باید" که از مسند بزرگواری خویش فرود آید.
گناه تنها چیزی است که او را از اختیارش محروم میدارد و میان او و خیر حاکم جدایی میافکند، و باعث آن میشود که فروغ وی بصورتی بد بهره گیرد( یعنی این سه هدیه الهی، که ابدیت، اختیار و شباهت با خدا است و به آدمی داده شده است، تنها توسط گناه، از او گرفته میشود و گناه است که او را از این اعطایا محروم میکند)
در این صورت وی هرگز بزرگواری خویش را باز نخواهد ستاند، مگر آنکه با کیفری شایسته و متناسب با لذت گناهکارانهٔ خود، خلائی را که زادهٔ خطای او است، پر کند.
طبیعت آدمی، هنگامی که سراپا نسبت به آفریدگار خود گناه کرد، همچنانکه از بهشت رانده شد، از این شایستگیها نیز محروم آمد. و اگر نیک بنگری، بهیچ رو آنها را باز نمیتوانت یافت مگر آنکه از این ، یا از آن، گدار گذر کرده باشد:
- یعنی یا خداوند به لطف کامل خود را از خطای او بگذرد،
- یا آنکه آدمی بخودی خود سبک مغزی خویش را جبران کند.
آدمی در حدود امکانات خویش، هرگز به خودی خود خطای کرده را جبران نمیتوانست کرد، زیرا که برایش امکان نداشت که از راه فرمانبرداری حقیرانه تا آن حد که از راه نافرمانبرداری قصد بالا روی کرده بود، فرود آید، و از این رو است که آدمی را به نفسه وسیلهٔ چنین جبرانی نبود. ( یعنی انسان، برای جبران خطای خود و آشتی با خداوند، دو راه بیشتر نداشت: یا اینکه خود گناه خویش را باز خرد و تلافی کنند و یا خداوند او را ببخشاید. ولی گناه آدمی چنان بزرگ بود که باز خرید آن توسط خود او امکان نداشت، زیرا هیچ اظهار فروتنی و قبول حقارتی، با غرور وی که خواسته بود خود را با خداوند برابر نهاد، مقابله نمیتوانست کرد. ( اصل فکر از تورات است: سفر پیدایش، باب سوم: .... و مار به زن گفت، با خوردن این میوه هر آینه نخواهید مرد، بلکه مانند خدا عارف نیک و بد خواهید شد.)
بنا برین لازم بود که خداوند از راههای که خاص اوست، چه از یک طریق و چه از هر دو، آدمی را بکمال شایستگی حیات خود باز گرداند. ( یعنی یا از راه بخشش، یا از راه عدالت و یا از هر دو راه) اما، چون محصول هر کاری عامل آنرا به همان اندازه خوشایندتر است که بر رضای او در انجام آن گواه باشد.
خیر الهی، که نشانش بر سراسر جهان نقش است، در پی آن برآمد که آدمی را از جملهٔ راههای خویش براه تعالی برد.
و در میان شب اعلی و روز نخستین، هرگز این و آن راه، را جلوهای چنین عالی و پر جلال نبوده و هرگز نیز نخواهد بود. ( یعنی از هنگام آغاز افرینش تا روز رستاخیز، در سرتاسر حیات بشر، نه عدالتی بدین عظمت و نه بخششی بدین بزرگی دیده نشده است.)