مرداد ۱۳، ۱۳۹۳

به آن تصور دیرینه که دل ز معنی زن دارد


زنی که صاعقه ­وار آنک ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد
همیشه عشق به مشتاقان پیام وصل نخواهد داد
که گاه پیرهن یوسف ،کنایه­های کفن دارد
کیم، کیم که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟
بهل که تا بشود ای دوست هر آنچه قصد شدن دارد
دوباره بیرق مجنون را دلم به شوق می­افرازد
دوباره عشق در این صحرا، هوای خیمه زدن دارد.
زنی چنین که تویی بی­شک شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصور دیرینه که دل ز معنی زن دارد
مگر به صافی گیسویت هوای خویش بپالایم
در این قفس که نفس در وی همیشه طعم لجن دارد!

حسين منزوی