تیر ۱۷، ۱۳۹۳

تاریخ ایران را بدترین دشمنانش نوشته‌اند و می‌نویسند


حقیقت این است که ایرانی‌‌ها ( مردمی که در جغرافیای ایران بزرگ زندگی‌ میکنند، از سواحل دریای سیاه گرفته تا دیوار چین) تنها مردم دنیا هستند که به خاطر تمدن نهادینه شده ۱۰ هزار ساله در بطن هر ایرانی‌ واقعی‌ نزدیک به ۳۰۰ سال است رنج توحش و درنده خوئی دیگران بخصوص غربی را میبرند. ( پانترک‌ها و آخوند‌ها ایرانی‌ نیستند، هر چند در ایران بدنیا آمده و پارسی‌ سخن بگویند، در نتیجه توحش این گروه‌ها را نمیتوان به پای ایرانی‌‌ها نوشت. پانترک‌ها از قبایل چادر نشین و وحشی ترک ساکن در بالکان واستپ‌های روسیه سرچشمه میگیرند، و آخوند‌ها از قبایل صحرا‌های عربستان. و این دو گروه را جان به جانشان کنی‌، اگر هزاران سال هم با مردم متمدن نشست و برخاست کنند، همچنان خوی توحش و عقب ماندگی در آنها موج میزند. نمونه ترکیه و عربستان که با وجود این همه ثروت نامشروع که ناشی‌ از چپاول نفت خلیج پارس و دزدی از ایران است و تامین اقتصادی از هر جهت و برخورداری از تکنولوژی پیشرفته بشر متمدن، همچنان بکشتار مردم بیگناه می‌اندیشند و عمل میکنند. و پیشرفت‌های بشری و تمدن در آنها کوچکترین تاثیری نداشته و همچنان مانند نیاکانشان ، خون ، جنگ و چپاول می‌طلبند.)

هگل، فیلسوف نام آور آلمانی در رساله فلسفه تاریخ می نویسد: «آنچه از تاریخ می آموزیم آن است که از تاریخ [هیچ] نیاموزیم.» شاید این اندیشمند برجسته می دانست که آگاهی تاریخی و تقابل آن با حافظه تاریخی چه مصایب رنج آوری را بجوامع انسانی تحمیل خواهد کرد.

بیگمان یکی از هولناک‌ترین فجایع تاریخ بشری را باید جنگ نخست جهانی دانست. پیکاری خانمانسوز که برپایه این فراز از هگل، پنداری اروپا از آن هیچ درس نیاموخت و ۲۰سال پس از آن، جنگ دوم را نیز در همان قاره شعله ور ساخت که موج آتشین آن دامان ایران بزرگ و امپراطوری پارس‌ها را گرفته و وحشیانه‌ترین نسل‌کشی را در ایران بزرگ براه انداخته و ایران را به بیش از ۴۰ کشور تقسیم کرد.


ساده انگاری است که تصور کنیم اگر «گاوریلو» آن جوان ۱۹ ساله بوسنیایی در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ با گلوله ولیعهد اتریش و همسرش را ترور نمی کرد، پس نخستین جنگ بین الملل آغاز نمی شد و عواقب سهمگین آن ایران را به دوزخ نمی انداخت. آیا از غرب نباید پرسید که چنین عقوبت سخت برای اجداد ما به کدام گناه؟ اندکی غور تاریخی در اروپا به ما نشان می دهد که ۴۰سال پیش از آغاز این جنگ، رشد افراطی «ناسیونالیسم» در فرآیند هویت یابی ملل جوان از یک طرف و فرهنگ «سود پرور» نظام سرمایه داری از طرف دیگر، پیکارهای خونینی را در اروپا به راه انداخته بود.

شاید برای یافتن علل بی‌شمار جنگ بین الملل اول، چندان اغراق نباشد اگر به جنگ آلمان و فرانسه در سال ۱۸۷۰ اشاره کنم که پیروزی آلمان، توانست حماسه «پرلاشز» و انقلاب کمون پاریس را در پی داشته باشد. قیامی پر شور که توسط ناپلئون سوم(برادر زاده ناپلئون بناپارت) سرانجام سرکوب شد و جنگی که فیلسوف دیگر آلمانی (فریدریش نیچه مشهور به فیلسوف مجنون!) در آن افسر سواره نظام بود.

نسل پیشین ایران درباره اصطلاح «جهانی» بودن این جنگ با تردید برخورد کرده است و اصولا جوهر جهانی بودن این پیکار خونین را نمی پذیرد، به آن دلیل که در آن زمان ایرانیان نه آغازگر آن پیکار هولناک بودند و نه پایان بر آن، پس چرا باید به تبع اروپایی‌ها آنها نیز این جنگ را جهانی بنامند؟ بنابراین برخی حکمای پیشین این سرزمین اصطلاح «جنگ بین الملل» را پیشنهاد دادند تا از یک سوی، نشان دهند که این ستیز ویرانگر در بین کشورهای اروپایی آغاز و شعله ور شده است، پس هم آنان به لحاظ منطقی باید جبران مافات کنند. متاسفانه جنگ طلبان در مورد کشور ما چنین نکردند و هیچ غرامتی نپرداختند که هیچ بلکه در کوران جنگ، نفت ایران را نیز به یغما بردند؛ همان نفتی که پیش از آغاز جنگ به ثمن بخس یا به چند شاهی می بردند.

بر اثر نخستین جنگ بین الملل چهار دولت آن روز آلمان، ایران، روس تزاری و مجارستان در هم شکستند. دولت تزار نیکلای دوم مستعجل بود و انقلاب بلشویکی به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین در روسیه رخ داد و بلافاصله به دستور وی نیروهای اشغالگر روسی (مشهور به ارتش سفید) مناطق شمال ایران را ترک کردند؛ لنین همچنین به نشانه دوستی با ملت ایران، دولت آخوند‌های ترک قاجاری را که از این کشور پول قرض کرده و یا تکه‌هایی‌ از ایران را به آنها فروخته بودند تا در عشرتکده‌ها و قمارخانه‌های انگلیس و فرانسه خرج کنند، را از ادامه پرداخت باقیمانده مبلغ وام‌ها و همچین خسارت جنگ ترکمانچای به روسیه معاف کرد. در این میان جالب است که ژنرال آلمانی «اریک لودندورف»( لودندرف ) فرمانده ارتش امپراتوری ویلهلم دوم که پس از سال‌ها جنگ به افسردگی شدید مبتلا شده بود فرمان آتش بس با نیروهای متفقین (فرانسه، چین، ایتالیا، انگلستان) را پذیرفت، آنگاه در بیمارستان بستری و پس از مدتی بهبود یافت. با وجودی که در زمان غیبت او دولت جدید آلمان پیمان صلح ورسای را امضا کرده بود اما ژنرال لودندورف شرایط پیمان را به محض آگاهی از مفاد آن نپذیرفته و همچنان خواهان ادامه جنگ بود که با تلاش دولت غیر نظامی سرانجام قانع و آتش این جنگ چهار ساله پس از دو سال مذاکره با امضای پیمان در تالار آینه خاموش شد. نگاشتن و ثبت مصیبت و تلفاتی که طی این جنگ و پس از آن بر اجداد ما وارد شد کار آسانی نیست. برخی عادت دارند که در مورد یک مساله کوچک، بسیار قلمفرسایی کنند ولی من درباره این فاجعه عظمی و حادثه تاریخی هرگز نمی توانم قلمفرسایی کنم. به همین جهت شاید این اشاره کافی باشد که پژوهشگر ایرانی آقای محمد قلی مجد کتابی به زبان انگلیسی با عنوان «قحطی بزرگ و نسل کشی در ایران بین سال‌های ۱۹۱۹-۱۹۱۷» نگاشته و با استناد به مدارک موجود در آرشیو اسناد وزارتخانه‌های جنگ و خارجه امریکا و انگلیس به ابعاد این فاجعه پرداخته است.

این پژوهشگر تعداد جان باختگان ایرانی را بیش از تعداد کل نیروهای نظامی کشته شده (بیش از ۱۰ میلیون تن‌) در طول جنگ بین الملل اول می داند؛ وی احتمالا به همین سبب اصطلاح نسلکشی «Genocide» را در عنوان کتاب آورده است تا این نسل کشی ایرانی شاید امروز تلنگری باشد بر «وجدان» غرب و نیز هشداری باشد که حتی اگر روزی ایران از آنها طلب مافات نکند، حداقل این بار غرب نشان دهد که تاریخ را می خواند که از تاریخ بیاموزد. البته ذکر این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که پژوهش‌های اخیر در زمینه جنگ بین الملل اول، نشان می دهند که در پایان دوره این پیکار چهار ساله، قاره اروپا به اپیدمی یا مصیبت عظمای دیگری هم گرفتار شد که امروز آن را با نام آنفلوانزای مرغی می شناسیم. این عارضه ویروسی بلافاصله در سراسر اروپا و آسیا و آفریقا منتشر شد و در حدود ۵۰میلیون نفر تلفات جانی بجا گذاشت. به هر روی، در یکصدمین سالگرد این جنگ خانمانسوز می توان از پژوهندگان تاریخ معاصر انتظار داشت که در زمینه این پیکار اهریمنی و اثرات مخرب آن بر شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فلات ایران کند و کاو کنند. بدین وسیله ضمن آنکه بر آگاهی تاریخی ما از سرنوشت غمبار نسل‌های پیشین افزوده خواهد شد، روان آن جان باختگان بی‌گناه نیز خشنود خواهد شد.

منوچهر دین پرست