تیر ۱۷، ۱۳۹۳

هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا


تا نگوئی که من این جا ز چه مست افتادم
هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا

کیست این فتنه‌ی نوخاسته کز مهر رخش
این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا

دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری
زانک صد دل چو دل خسته من هست اینجا

دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم
شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا

نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست
صد چو آن خسته‌ی دلسوخته در شست اینجا .

خواجوی کرمانی