تیر ۱۴، ۱۳۹۳

گر شعر بود مونس چنگ و رباب بود


این شعر نیست آتش خاموش معبدیست
این شعر نیست قصه احساس سنگهاست

این شعر نیست نقش سرابیست در کویر
این شعر نیست زندگی گنگ رنگ هاست

گر شعر بود بر لب خشکم نمی نشست
گر شعر بود از دل سردم نمی رمید

گر شعر بود درد مرا فاش می نمود
گر شعر بود تیغ به زخمم نمی کشید

این شعر نیست لاشه مردیست پای دار
این شعر نیست خون شهیدیست روی راه

این شعر نیست رنگ سیاهی است در سپید
این شعر نیست رنگ سپیدیست در سیاه

گر شعر بود مونس چنگ و رباب بود
گر شعربود از دل خود می زدودمش

گر شعر بود بر لب یاران سرود بود
گر شعر بود نیمه شبی می سرودمش.

نصرت رحمانی