اهل گردم ، دل دیوانه اگر بگذارد
نخورم می ، غم جانانه اگر بگذارد
گوشهای گیرم و فارغ ز شر و شور شوم
حسرت گوشه میخانه اگر بگذارد
عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان
هوس گردش پیمانه اگر بگذارد
معتقد گردم و پابند و ز حیرت برهم
حیرت این همه افسانه اگر بگذارد
شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانه دیوانه اگر بگذارد
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد.
عماد خراسانی