گر چه با یادش ، همه شب
تا سحر گاهان نیلی فام ، بیدارم
گاهگاهی نیز ، وقتی چشم بر هم می گذارم
خوابهای روشنی دارم ، عین هشیاری
آنچنان روشن كه من در خواب
دم به دم با خویش می گویم كه : بیداری ست
بیداری ست ، بیداری
اینك ، اما در سحر گاهی ، چنین از روشنی سرشار
پیش چشم این همه بیدار، آیا خواب می بینم ؟
این منم ، همراه او ؟ بازو به بازو
مست مست از عشق ، از امید ؟
روی راهی تار و پودش نور ، از این سوی دریا
رفته تا دروازه خورشید ؟
ای زمان ،ای آسمان ،ای كوه ،ای دریا
خواب یا بیدار ، جاودانی باد این رؤیای رنگینم .
فریدون مشیری