مرداد ۰۷، ۱۳۹۳

کز نهان خلوت خود می زنی آوا


حرف‌ها دارم
با تو‌ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی ؟
در کجا هستی نهان‌ای مرغ
زیر تور سبزه‌های تر
یا درون شاخه‌های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟
هر کجا هستی ، بگو با من
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر
مار برق از لانه‌اش بیرون نمی آید
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است ، آرام است
از چه دیگر می کنی پروا ؟

سهراب سپهری