مرداد ۰۵، ۱۳۹۳

می‌تواند باد


خشمگین و مست و دیوانه ست
خاک را چون خیمه‌ای تاریک و لرزان بر می‌افرازد
باز ویران می‌کند زود آنچه می‌سازد
همچو جادویی توانا ، هر چه خواهد می‌تواند باد
پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است
مست و دیوانه
بر زمین و بر زمان تازد
کوبد و آشوبد و بر خاک اندازد
چه تناورهای بارومند
و چه بی‌برگان عاطل را
که تکانی داد و از بن کند
خانه از بهر کدامین عید فرخ می‌تکاند باد؟
لیکن آنجا ، وای
با که باید گفت ؟
بر درختی جاودان از معبر بذل بهاران دور
وز مسیر جویباران دور
آشیانی بود، ‌مسکین در حصار عزلتش محصور
آشیان بود آن ، که در هم ریخت ،‌ ویران کرد ،‌ با خود برد
آیا هیچ داند باد ؟

مهدی اخوان ثالث