در قهوه خانه ساحلی مینشینم
و به كشتیهایی خیره میشوم
كه در بینهایت زاده میشوند
و ترا میبینم كه
از قاره روبه رو میآیی
و بر روی آب ، شتابان
گام برمی داری
تا با من قهوه بنوشی
همچنان كه عادت ما بود
پیش از آنكه بمیری
چیزی میان ما دگرگون نشده است
اما من بر آن شدهام تا
دیدار پنهانی مان را حفظ كنم
هر چند كه مردمان پیرامون من
می پندارند كه
آنكه مرد
دیگر باز نمیگردد .
غاده السمان