عمری است حلقهی در میخانهایم ما
در حلقهی تصرف پیمانهایم ما
از نورسیدگان خرابات نیستیم
چون خشت ، پا شکستهی میخانهایم ما
مقصود ما ز خوردن می نیست بیغمی
از تشنگان گریهی مستانهایم ما
در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست
سرگشتهتر ز سبحهی صد دانهایم ما
گر از ستاره سوختگان عمارتیم
چون جغد، خال گوشهی ویرانهایم ما
از ما زبان خامهی تکلیف کوته است
این شکر چون کنیم که دیوانهایم ما
چون خواب اگر چه رخت اقامت فکندهایم
تا چشم میزنی به هم ، افسانهایم ما
مهر بتان در آب و گل ما سرشتهاند
صائب خمیرمایهی بتخانهایم ما
صائب تبریزی