اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۳

چو بخوردی تو ... بخوردم , چو نشستی تو.... نشستم


بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم
بده ای حاتم عالم قدح زفت به دستم

ز من ای ساقی مردان نفسی روی مگردان
دل من مشکن اگر نه قدح و شیشه شکستم

قدحی بود به دستم بفکندم بشکستم
کف صد پای برهنه من از آن شیشه بخستم

تو بدان شیشه پرستی که ز شیشه است شرابت
می من نیست ز شیره ز چه رو شیشه پرستم

بکش ای دل می جانی و بخسب ایمن و فارغ
که سر غصه بریدم... ز غم و غصه برستم

دل من رفت به بالا.. تن من رفت به پستی
من بیچاره کجایم نه به بالا نه به پستم

چه خوش آویخته سیبم که ز سنگت نشکیبم
ز بلی چون بشکیبم من اگر مست الستم

تو ز من پرس که این عشق چه گنج است و چه دارد
تو مرا نیز از او پرس که گوید چه کسستم

به لب جوی چه گردی بجه از جوی چو مردی
بجه از جوی و مرا جو که من از جوی بجستم

منم آن مست دهلزن که شدم مست به میدان
دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم

چه خوش و بیخود شاهی هله خاموش چو ماهی
چو ز هستی برهیدم چه کشی باز به هستم.

مولانا