اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۳

پیش از تولد هم کارگر بوده‌ام...... روزمان فرخنده باد


ماشین‌ها هیچ احساسی ندارند
پیر نمی‌شوند
شب کمرشان درد نمی‌گیرد
در فکر اجاره‌خانه نیستند
از همه مهم‌تر
آخر هفته از صاحب‌کارشان مساعده نمی‌خواهند
درست مثل
ماشینی که دیروز
جای پدر پیرم را در کارخانه گرفت!

.................
عرق های زیادی باید ریخته شود
تا ساختمانی
افتخار ملی یک کشور محسوب شود!

......................
من هرگز نمی‌توانم
یک کارمند ساده بانک
فروشنده مواد غذایی
رئیس یک حزب
راننده تاکسی
یا یک بازاریاب امور تبلیغاتی باشم
همیشه دوست داشتم
ساعت‌ها در ارتفاعی بالاتر از شهر بایستم
و در انبوه ساختمان‌ها دنبال خانه کسی بگردم که دوستش دارم
برای همین کارگر شدم!

..........
هرگز خودم را نمی‌بخشم!
به خاطر کارهای اشتباهی که کردم
لااقل
اگر من کار نمی‌کردم
شهر آن‌قدر بزرگ نمی‌شد
که خانه شما
به محله‌ای دورتر اسباب‌کشی کند!


...................
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم!

بخش‌هایی‌ از دفتر شعرسابیر هاکا شاعر کرد ارزشمند کشورمان و برنده جایزه شعر کارگری ایران.