به این خوشم که شما گرفتارِ من نیستید
به این خوشم که من گرفتارِ شما نیستم
و به این خوشم که شما در حضور من
بهراحتی دیگری را در آغوش میکشید
و از این که شما را نمیبوسم
آتشِ سوزان جهنم برایم آرزو نمیکنید
خوشم که نام لطیف مرا ،ای نازنین من
شبانهروز به بیهودگی یاد نمیکنید
خوشم که در سکوت سرد کلیسا ،ای آوازهخوانان
برای ما سرود ستایش سر نمیدهید
سپاس قلبی من از آن شما باد
شما که خود نمیدانید
چه عاشقانه مرا دوست میدارید
و سپاس برای آرامشِ شب هایم
برای کمیابیِ ملاقاتهای تنگِ غروب
برای فقدانِ گردش هامان زیرِ نورِ ماه
برای بیحضوریِ خورشیدِ بالای سرمان
برای این که ، افسوس ! شما گرفتارِ من نیستید
برای این که ، افسوس ! من گرفتار شما نیستم.
مارینا تسوتایوا