اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۳

بگذاریم همه چیز همین طور بماند


بازوهای تان را نمی خواهم
شانه هایتان را نمی خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید
بگذاریم همه چیز همین طور بماند
من در خانه ای قدیمی زندگی می کنم
جایی که هیچ چیز فریاد پیروزی سر نمی دهد
و تاریخ نمی خواند
جایی که هیچ چیز گلی نمی کارد
گاهی ساعتم میافتد پایین
گاهی خورشید من به تانک آتش گرفته ای می ماند
من ارتش هایتان را
نمی خواهم
یا
بوسه تان را
یا
مرگ تان را
من خودم
آنها را دارم
دستهایم بازو دارند
بازوهایم شانه
شانه هایم مرا
من خودم را دارم
شما زمانی مرا دارید که مرا ببینید
ولی من دوست ندارم که شما مرا ببینید

دوست ندارم که ببینید
چشم در سر دارم
و می توانم راه بروم
و نمی خواهم پرسشهای تان را پاسخ دهم
نمی خواهم سرگرم تان کنم
نمی خواهم که سرگرمم کنید
یا ناخوشم کنید
یا سخنی بگویید
نمی خواهم دوست تان بدارم
نمی خواهم نجات تان بدهم

بازوهایتان را نمی خواهم
شانه هایتان را نمی خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید!

بگذاریم همه چیز همین طور بماند.

چارلز بوکوفسکی