ای رهگذر ، درنگ که چون مار تشنه کام
خوابیده ام کنار گون های نیمه راه
زنجیر تن به زهر هوس آب داده ام
تا پیچمت به پای در این دوزخ سیاه
ابلیسم ، ای رهگذر ابلیس زندگی
مردم فریب و رهزن و خودخواه و خون پرست
خورشید من سیاهی و فریاد من سکوت
هستی من تباهی و پیروزی ام شکست
بر سینه ام مکاو کویریست جای دل
تف کرده از نفس های ناکسان
امیدهای من همه در او فنا شدند
جز جای پا نمانده از آنها به جا نشان
در دیده ام مخواب که گوریست جای چشم
در آن نگاههای مرا خاک کرده اند
هر گه که طرح عشق کشیدم ، به گونه ای
با زهر کینه عشق مرا پاک کرده اند.
نصرت رحمانی