حالا دیدار ما به نمیدانم آن کجای فراموشی
دیدار ما اصلا به همان حوالی هر چه باداباد
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیدهاند
پس با هر کسی از کسان من از این ترانه محرمانه سخن مگوی
نمیخواهم آزردگان ساده بیشام و بیچراغ
از اندوه اوقات ما با خبر شوند !
قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود
قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانه تشنگی نبود
پس بیجهت بهانه میاور
که راه دور و
خانه ما یکی مانده به آخر دنیاست
نه
دیگر فراقی نیست
حالا بگذار باد بیاید
بگذار از قرائت محرمانه نامهها و رویاهامان شاعر شویم
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیدهاند
دیدار ما به همان ساعت معلوم دلنشین
تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست !