دی ۰۱، ۱۳۹۲
چگونه مثنوی سیرعباد سنایی به کمدی الهی دانته تبدیل شد
چگونه مثنوی سیرعباد سنایی فیلسوف ، دانشمند، ستاره شناس و حکیم ایرانی به کمدی الهی دانته ایتالیایی تبدیل شد
سیر عباد منظومهای است عرفانی که سنایی شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم آن را سروده و این سروده پیش از خلق کمدی الهی توسط دانته است. سنایی از اولین فلاسفه و حکمای کشورمان است که مفاهیم عرفانی را وارد شعر پارسی کرد و شروع کننده راهی است که بعد از او توسط مولانا و حافظ به کمال رسید.
سیرالعباد در حالت کلی سفر روح از عالم بالا به عالم جسمانی و سپس بازگشتش به آنجا در سایه نفس عاقله یا خرد را بیان میکند. سفری از عالم روحانی به جسم و بازگشت از جسم به عالم روحانی است. سفری که به شکلی روانشناسی انسان بر پایه اعتقادات روحانی است، به این ترتیب که از خلقت انسان به شکل موجودی بیگناه که ابتدا روح خدا در او دمیده شده است، سپس گناهکار میگردد، و با خرد دوبار روحانی میگردد، سخن میگوید. در حالی که در کمدی الهی، داستان از زمان گناهکاری انسان شروع میشود.( دانته خود را فردی میداند که گنهکار است، و سنایی به طور کلی از انسان گناهکار سخن میگوید)
سنایی در سیرعباد پالایش روح انسان و این سفر روحانی را اینچنین شرح میدهد:
انسان برای سفر به عالم بالا نخست باید جسم خود و طبایع آن را جولان کند و در نتیجه ، همه را به تصرف خود در آورد، سپس روی به عالم کبیر و افلاک کند و آنها را نیز تصرف نماید، سپس عقل کل را دریابد و در نهایت به عالم وحدت برسد که نهایتی ندارد.
در سیر العباد روایت با فرودآمدن از بالا و یا نازل شدن نفس انسانی از عالم بالا به جهان سفلی و خاکی آغاز میشود و مراحل نفس نامیه و نفس حیوانی و نتایج آنها را شرح میدهد. سالک در حالی به خود میآید که در چنگال خویهای ناپاک اسیر شده است. از سویی نفس ناطقه او را به بالا میخواند و از سوی دیگر طبایع به فرود خاکش میکشند. بیدانش و سردرگم در پی راهنمایی بر میآید تا اینکه سرانجام با «پیرمردی لطیف و روحانی» روبهرو میشود. پیر خود را فرستاده عقل کل معرفی میکند(نقشی که ویرژیل در کمدی دانته دارد) که هبوط کرده است تا او را برهاند.
با یکدیگر سفر را آغاز میکنند و پیر بر دوش سالک مینشیند. مرحله اول سفر در طبایع است. در این مرحله در خاکدانی با چهار صفت نکوهیده حرص، حسد، کینه و طمع روبهرو میشود. (بخش دوزخ کمدی الهی دانته)
پس از این مرحله سالک و پیر به لب دریا میرسند و پیر به سالک میفرماید که از صفات خاکی خود را برهاند و قدم بر دریا نهد. مراحل بعدی، سفر در عناصر است. صفت آب کاهلی، صفت هوا، شهوت و صفت آتش، خشم و غضب و کبر است. (بخش برزخ کمدی الهی دانته)
وقتی عالم عناصر و تاریکیها تمام میشود، سپیدهدم از کوه سر میزند و سالک خود را پای دروازهای از مینا مییابد (مرحله پنجم). پیر به او میگوید که اینجا آخر حد زمانه و عالم کون و فساد است و اکنون که از عالم طبایع رستی به بهشت جاودانی پیوستی و عزرائیل را بر تو دست نیست. سپس سفر در افلاک آغاز میشود. (بخش بهشت کمدی الهی دانته)
فلک اول قمر است که مرحله ششم سفر سالک است. ساکنان این فلک عدهای هستند که از تحت و فوقشان خبری نیست و پاها را سوی قبله دراز کردهاند. مرحله بعد فلک عطارد است که جایگاه مقلدان است. در این فلک مردمانی هستند که چشم به هم دوختهاند و هشت قبله و یک چشم دارند. فلک بعد، فلک زهره است که جایگاه طباعیان است. آدمها دو چشم و چهار قبله (رمز چهار طبع مختلف) دارند. فلک بعدی آفتاب است. مردمان دون و سفله و جاهل این فلک عدهای منجم خودبزرگبین با هفت قبله به نشانه هفت فلک و چهار دیده به نشانه چهار عنصر هستند. مرحله دهم، فلک مریخ، جایگاه ائمه ظن یا گمانیان است. سالک در این فلک ۱۰۰ شاه نو را میبیند که هشت دیده و ۱۰ قبله دارند. در حالی که سلطانند پست و سفله و دراز عمر چون دنیا هستند و سخنشان مانند فرعون «مالکم من اله غیری» است و فقط آنان را که در زمره خودشانند مردم میدانند. مرحله یازدهم فلک مشتری یا فلک مرائیان است. سالک در این منزل مردمانی روشن و تیره ذات میبیند که مانند شمع، اصل خود را که روحانی است فدای ظاهر جسمانی خود کردهاند. تنشان زیر و زبر و قبلهشان روی یکدیگر است. هم به حق توجه دارند و هم به خلق و به دو قبله نماز میکنند. مرحله دوازدهم فلک زحل است که جایگاه معجبان و خودپرستان است. سالک در فلک زحل ۱۰۰ هزار حوری زیبا میبیند که معشوق و عاشق خودند و در بند خود واماندهاند. قبلهشان خودشانند و بوسه بر پای خود میزنند. قبلهشان نور است ولی نور پست ظاهری و به جای دو چشم، چهار تا دارند چون احولند. فلک بعد، فلک ابروج، فلک مقلدان عالم ملکوت است. هرچند در سیر العباد عنوان این قسمت «مقلدان عالم ملکوت و فلک ابروج» است، ولی در متن نامی از فلک هشتم برده نمیشود. فقط سالک تعریف میکند که از هزاران منزل میگذرند و زیبارویان بسیاری در حال نماز میبینند. پیر به سالک هشدار میدهد که نزدیک آنها نشود چون اسیرشان میگردد. اینها مانع چشم زخم بر جمال انسانند هر چند چهره مسعودی دارند ولی باطنشان منحوس و اسیر است. بیرون افلاکند و بر درجه ملائک نیستند. مرحله چهاردهم فلکالافلاک است. وقتی به این منزل نزدیک میشوند پیر میگوید منزلی شادیآور در پیش داریم که هوایش پاک است و قبله ۱۰۰ هزار عاشق است. ولی زنهار که این منزل را غایت نپنداری و عزم نکنی که آنجا بمانی. حال از دور آن را بنگر. سالک اقلیمی از نور پاک میبیند و خیره در عظمتش میماند. پادشاهی بیچون یعنی نفس کل را مشاهده میکند که آفریننده اختران و خردمندان است. در پیش او چندین هزار نفوس عاقله صف زدهاند که همه روح محضاند و از حواس رستهاند. سالک ترغیب میشود که همانجا بماند، ولی پیر بر او بانگ میزند که اینجا هنوز جایگاه تو نیست و فرع اصلی است که در پی آنی. در مرحله پانزدهم که جایگاه عقل کل و کروبیان است. پیر به سالک میگوید که عقل کل اولین آفریننده خدا است که پردههایی از شرف در پیش دارد و در هر پرده صفی از مقامات سالکان بر حسب گنجایش آنها است. صف اول که در پرده عین هستند به حد قاب قوسین به حق نزدیکند. گاه در مجاهده و گاه در مشاهده، گاه در سکر و گاه در صحوند. سالک به گفت او مشتاق میشود و جایگاه نفس کل را فرو میگذارد. با این کار از منیت خود خالی میشود و با پیر در میآمیزد و یکی میشوند. آنگاه به سیر و سلوک در جهانهای گوناگون میپردازد و حالتهای مختلف را تجربه میکند. تا اینکه به پردهای میرسد که سالکان مقام حیرت در آنند و در فنا به بقا پیوستهاند. عدهای دیگر خاصترند و به مقام توحید رسیدهاند و در کمال الهی «لا» شدهاند. در آن میان نوری میبیند که همه را روشنایی میبخشد. سالک میخواهد که به آن راه بپیوندد تا از آن فرقه شود. ولی عاشقی که کاملتر از بقیه است مانعش میشود و میگوید توقف مکن که اینجا جایگاه تو نیست. هرچند با پرواز بلند به اینجا رسیدهای و از عالم جسمانی رستهای، چون هنوز زندهای و رشتهات در دست صورت است و در بند شرعی، پس باید به عالم صورت بازگردی تا از بند برهی، راهنمایت در جهان این نور است که میبینی پس در پی او برو.
کمدی الهی
دانته آلیگیری در سال ۱۲۶۵ میلادی در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. دوره زندگی او عصر درگیریها در اروپا بود و هرج و مرج بسیاری را پدید آورده بود. دوره نوجوانی و جوانی دانته به مطالعه گذشت و به خصوص به کتابهای فلسفه، الهیات، فقه، نجوم، اشعار کلاسیک و سایر علوم توجه بسیار نشان داد. شعر هم میسرود و با نقاشی و خواندن هم میانهای داشت. تاثیر تمام این مطالعات و مهارتها در کتابهایش، به خصوص کمدی الهی، مشاهده میشود. پس از درگیری بین احزاب، که دانته هم عضو آنها بود، پاپوشهایی دوخته و توطئههایی چیده شد که دامن دانته را هم گرفت. در سال ۱۳۰۲ میلادی به ضبط اموال و تبعید محکومش کردند و ۲۰ سال آوارگی او آغاز شد. در این مدت به سفر پرداخت و طی سفرهایش مطالعه و تدریس هم انجام میداد. جلد نخست کمدی الهی به نام دوزخ در سال ۱۳۱۴ میلادی منتشر شد. لحن کتاب ساده و برای استفاده خواننده معمولی است. در سال ۱۳۱۷ میلادی بهشت و برزخ را نوشت و در ۱۳۲۱ درگذشت. کمدی الهی از سه کتاب دوزخ و برزخ و بهشت تشکیل شده است. هر کتاب شامل ۳۳ سرود است و پر از تلمیحات تاریخی و اساطیری و ادبی است. دانته تقریبا از هرچه میدانسته در این کتاب استفاده کرده و فهم دقیق آن مستلزم داشتن اطلاعات گسترده در زمینه نجوم، فلسفه، ادبیات مسیحی و حتی علم بازی با اعداد و ارتباط دادن مراحل با عددها است. به همین خاطر است که در جای جای جهان مدام شروحی بر این اثر نوشته میشود و سعی در کشف این اسرار و روابط تازه در کمدی الهی ادامه دارد.
آغاز کتاب کمدی الهی با دوزخ است. دانته ۳۵ ساله درمییابد که در جنگلی تاریک اسیر شده و نمیتواند راه راست را بیاید. او سعی میکند از آن جنگل ترسناک رهایی پیدا کند ولی با حیوانات درندهای روبهرو میشود که نماد گناهان مورد علاقه روحاند که مانع عروج و رهاییاش میشوند. از آنها میگریزد و در اینجاست که با ویرژیل آشنا میشود. این شخصیت وجود خارجی داشته و شاعری است که در قرن پیش از میلاد زندگی میکرده و خالق منظومه معروف «انه ئید» است. در قرون وسطی او را پیشگویی والامقام برای آیین مسیحیت میدانستند. دانته که با ادبیات کلاسیک مأنوس بود به خاطر علاقهاش به او نقش راهنما را در کمدی الهی به او واگذار کرده است. ویرژیل نماد عقل و منطق است که عاری از وابستگیهای دنیایی است. در ادامه ویرژیل به دانته میگوید، برای یاریاش فرستاده شده، دانته میپذیرد و با هم به راه میافتند. ویرژیل تعریف میکند که در اعراف دوزخ به سر میبرده که بئاتریس (معشوقه دانته که وفات یافته بود) نزدش میآید و از او میخواهد که دانته را نجات دهد. همچنین میگوید، دانته در بهشت مورد لطف حضرت مریم(س) قرار گرفته است. پس از این گفتوگوها عازم دوزخ میشوند. نخستین قسمت آن متعلق به ارواحی است که غسل تعمید داده نشدهاند. در این مرحله با ارواح آشنایی از جمله هومر، ابنسینا، صلاحالدین ایوبی و ابن رشد اندلسی روبهرو میشویم. بهطور کلی نظام دوزخ به صورت مارپیچی و قیفی به اعماق زمین میرود و شامل ۹ دایره است. دایره اول مربوط به کافران و بتپرستان، دایره دوم مربوط به شهوترانان، دایره سوم شکمپرستان، چهارم خسیسها و اسرافکاران پنجم، خشمگینان، ششم کفرگویان و منافقان، هفتم خشونتکاران، هشتم متقلبان و فریبکاران و نهم گناهکاران شریر و فتنهجو و خائنان است. در این مرحله با ابلیس روبهرو میشوند. سپس با صعود از ابلیس از نیمکره دیگر سر در میآورند. صبح میشود و خود را در دامنه کوه برزخ مییابند. برزخ ترجمه دقیق کلمه «پورگتیر» به معنی پالایشگاه است. جایی که ارواح گناهکاری که پیش از مرگ یا وقت مرگ توبه کردهاند با تحمل مشقتهایی از بار گناه آزاد میشوند. در هنگام ورودشان فرشته نگهبان هفت گناه را بر پیشانی آنها نقش میزند و با پالودهشدنشان از هر گناه کبیره یکی از اینها پاک میشود. در اوج این کوه، بهشت زمینی است که محل سکونت آدم و حوا پیش از گناه بوده است. روح در اینجا پاکی نهایی را باز مییابد و از برزخ میرود. دانته در بهشت زمینی با بئاتریس ملاقات میکند. دانته با سرزنشهای بئاتریس چهره زشت و گناهآلودش را میشناسد و با شستوشو در رود و پشیمانی از آن گناه پاک میشود تا صلاحیت ورود به بهشت را بیابد.
در آغاز بهشت دانته با بئاتریس در آستانه آسمان میایستد و غرق تماشای خورشید میشود. بئاتریس به او یادآور میشود که سفر او جسمانی است. او که اکنون روحی پالایششده دارد آماده صعود به جهان بالاست. نخستین مرحله سفر ماه است که نماد بیثباتی و تمایلات روح برای پایدار نبودن است و جایگاه ارواحی است که در زندگی فرایض مذهبی خود را به جا نیاوردهاند. آسمان دوم، فلک نیر جایگاه ارواح فعال و نیکوکار است. آسمان سوم متعلق به عشاق است. آسمان چهارم که فلک خورشید است جایگاه فقها، علما، دانشمندان و مورخان است. فلک بهرام متعلق به مجاهدان رزمنده و فلک مشتری متعلق به شهریاران دادگر و داناست. آسمان هفتم نیز که فلک کیوان است جایگاه ارواح زاهد و پارسا است. فلک هشتم همان فلک ثوابت است که مربوط به پیروزی مسیح و حضرت مریم است. در فلک نهم یا فلکالافلاک دانته به مشاهده نظام فرشتگان و عالم هستی میپردازند و در فلک دهم یا عرش اعلی به نظاره نور وحدت و خدای متعال نائل میشود. از اینجا به بعد بئاتریس دانته را ترک کرده و سن برنار او را همراهی میکند. سن برنار نیز وجود خارجی داشته و قدیسی بوده که در زندگی به حضرت مریم ارادتی بسیار داشته و یک قرن قبل از دانته در گذشته است.
مقایسه ۲ اثر
هرچند برخی اثر سنایی را انتقاد او به جامعه گناهآلود پیرامونش خواندهاند، ولی قطعیتی در این موضوع وجود ندارد. در مقابل آن درصد مطالب سیاسی و اجتماعی کمدی الهی چندان بالا است که برخی اصلا اثر او را عقدهگشایی از آدمهای همعصرش میدانند. به خصوص در دوزخ که دانته دشمنان خود را در آن جای داده است.
سفر دانته دقیقا به سه مرحله دوزخ، بزرخ و بهشت تقسیم میشود. در مرحله اول سیر او نزولی و به مرکز زمین است و در مراحل بعدی صعودی است و در پایان برزخ از عالم ماده خارج میشود. ولی سفر سنایی فقط رو به بالا است. تقسیمبندی خاصی ندارد و از بهشت و جهنم سخنی به میان نمیآورد.
راوی سیرالعباد نمادین است و هرچند از زبان اول شخص روایت میشود اما راویاش خود سنایی نیست. بلکه روح انسانی است که قصد عروج به بالا را دارد. دانته اما سعی دارد خواننده را روشن کند که مسافر خود اوست و با ذکر تاریخ سال و ماه و جزئیات زندگیاش حالتی اتوبیوگرافیک دارد و با اعتراف به گناهانش سعی در اثبات این موضوع دارد. نام بردن او از معاصرانش و جامعهای که در آن میزید، مزید بر علت است.
راهنما در سیرالعباد، پیری نورانی است که خود را عقل مستفاد و فرستاده عقل کل معرفی میکند. این پیر پس از گذشتن از فلک هشتم با سالک یکی میشود. در تمام مسیر بر پشت سالک سوار است و به جای چشم حقیقت بین او عمل میکند. راهنمای دیگری هم هست که در پایان راه بر سالک ظاهر میشود و او را برای بازگشت راهنمایی میکند. در کمدی الهی دانته سه راهنما وجود دارد. ویرژیل نماد عقل است و از سوی مریم مقدس و بئاتریس فرستاده شده است. ویرژیل برخلاف پیر سیرالعباد از جایگاه خود هبوط نمیکند، بلکه از دوزخ که زیرزمین است به بالا میآید و دانته را مییابد و با او تاآستانه بهشت زمینی عروج میکند و در بهشت زمینی، در لحظهای که دانته با راهنمای بعدی خود ملاقات میکند، ناگهان ناپدید میشود. ویرژیل همراه با دانته راه میرود و گاهی در گذرگاههای سخت او را بر پشت خود یا میان بازوانش حمل میکند. پیر سیرالعباد بدون لفظ و صوت با سالک سخن میگوید. کلام ویرژیل هم در آغاز نجواگونه و ناشنیدنی است. دومین راهنمای دانته بئاتریس است که میتواند نماد عشق یا خرد و حکمت باشد که قادر است ماورای مرزهای جهان خاک راه بپیماید. بئاتریس دانته را سرزنش میکند، اشتباهاتش را گوشزد میکند و ابهامات بسیاری را که در بهشت برایش پیش میآید، برطرف میکند. بئاتریس دانته را در عرش اعلی که جایگاه اوست، ترک میکند و در اینجا با سن برنار روبهرو میشود. سن برنار، دانته را تا پایان راه همراهی میکند و نماینده عرفان، پارسایی، تفکر، مراقبه و عبادت است. آغاز سفر هر دو سالک تقریبا مشابه است. سالک سیرالعباد در تاریکی گم میشود و دانته در جنگلی تاریک، احاطه شده با حیوانات وحشی گیر میکند. جلوههای روح حیوانی که سالک سیرالعباد را به ستوه میآورد با این حیوانات قابل مقایسه است. هر دو در همین ظلمت و ترس است که با راهنمای خود روبهرو میشوند. اگر مقایسه اجمالی بین مراحل سیرالعباد و جهنم انجام دهیم چندان شباهتی وجود ندارد. ولی وقتی سفر دانته رو به بالا آغاز میشود، شباهتها هم شروع میشود. سالک با طی مراحل عناصر، از عیوب آنها پالوده میشود. دانته هم در برزخ نوعی پالایش را تجربه میکند. با پالایش از این گناهها، پیر به سالک مژده میدهد که از قید جهان ماده و عذاب آتش رسته است. بئاتریس هم به دانته میگوید شایسته عروج به عالم بالا است. وقتی سالک عالم طبایع را پشت سر میگذارد، صبح میشود و پای دروازه مینا میایستد. در کمدی نیز الهی پس از بیرون آمدن از دوزخ است که دانته و ویرژیل صبح را میبیند. در مورد عروج از افلاک، این نکته قال توجه است که بیرون آمدن از عالم ماده لزوما به معنای بهشت نیست. دو اثر از این نظر که در افلاک پایینتر، گناهکاران هم سکونت دارند، شبیه هم هستند. ولی تفاوتهایی هم دارند که از بینش دو خالق اثر ناشی میشود. دانته تندروی یهودی را به کار میگیرد که سه آسمان را هیولایی و بقیه را روحانی میداند. دانته هم تا فلک سوم با ارواحی روبهرو میشود که جسمیت دارند و گناهانی هم کردهاند (قسمت سفلای آسمان).
در حکمت مشایی همه افلاک هفتگانه جنبه مادی دارند و عالم ملکوت بعد از آنهاست. در سیرالعباد گناهکاران در افلاک هم ساکنند و بهشت خارج از هفت فلک است. ولی بهشت دانته از فلک اول آغاز میشود. در پایان سیرالعباد سالک برای دریافت حقیقت بیشتر به زمین بر میگردد، ولی دانته به شفاعت حضرت مریم نور حقیقت را میبیند و وحدت تمام آفرینش را در مییابد و سراپا به عشق و ارادت الهی معطوف میشود.
ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی، دانشمند، ستاره شناس، فیلسوف، شاعر و حكیم و عارف بزرگ قرن پنجم و اوایل قرن ششم در سال ۴۶۷ در غزنه به دنیا آمد.
دوران كودكی و جوانی او در غزنین گذشت و در همین شهر به تحصیل علوم و معارف زمانه پرداخت و در تمامی میدانهای معرفت عصر، از ادبیات عرب گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و طب و نجوم و حكمت و كلام به درجة والایی رسید و این مقام علمی او را از خلال یكیك آثار او میتوان به روشنی دریافت. خاندان سنایی از خاندانهای اصیل غزنه بودند و پدرش آدم، مرد با بهره از معرفت بود و به احتمال قوی، در تعلیم و تربیت فرزندان رجال عصر، صاحب مقام و اعتبار.
سنایی در جوانی، هنگامی كه هنوز پدرش زنده بود، یك چند به بلخ سفر كرد و این مسافرت گویا برای پیدا كردن شغلی و ممر معیشتی بود. بعد از این سفر، سنایی سفری دیگر به نواحی دورتر خراسان از جمله سرخس و نیشابور و هرات كرد و بیشترین اقامت او در سرخس بود. در این شهر با محمدبن منصور سرخسی از صوفیان و علمای عصر كه خانقاه مشهوری در سرخس داشت، آشنا شد و یك چند مقیم آن خانقاه بود، معلوم نیست كه توجه سنایی به مشرب عرفان و صبغة عرفانی گرفتن شعر وی تا چه حد متأثر از محیط سرخس و اقامت در این خانقاه بوده است. ظاهراً سالها قبل از سفر به سرخس وی در شعر عرفانی سرودن پایگاه ممتازی به دست آورده بوده است.
سنایی پس از مدتی اقامت در سرخس و پس از گردش در هرات و نیشابور، در سالهای پایانی عمر، دوباره به غزنین بازگردید و به جمعآوری آن دسته از شعرهای عرفانی و اخلاقی خویش كه در قالب مثنوی سروده شده بود، پرداخت و قصد داشت كه منظومهای مركب از فصول متنوع در باب اخلاق و عرفان به نام « فخرینامه» یا « حدیقهالحقیقه» فراهم سازد و آن را تقدیم محضر بهرامشاه غزنوی ( ۵۵۱ ـ ۵۴۸) پادشاه عصر خویش كند كه این پادشاه سلطانی فرهنگدوست و ادب شناس بود و در حق سنایی عقیدتی تمام داشت و بارها كوشیده بود او را به دربار خویش بكشاند و سنایی در بازگشت از سفرهای خویش، ظاهراً، از پذیرفتن دعوتهای پادشاه دوستانه سرباز زده بود و حتی پیشنهاد سلطان مبنی بر ازدواج با خواهر وی نپذیرفته بود. هنوز كار جمعآوری و تنظیم ابواب و فصول « حدیقه» به پایان نرسیده بود كه در شب یكشنبه یازدهم شعبان سال ۵۲۹ هجری قمری در خانة عایشة نیكو در محلة نوآباد غزنین زندگی را بدرود گفت.
خاكجای سنایی در غزنه، از همان روزگار درگذشت او تا عصر ما، همواره زیارتگاه اهل ذوق عرفان بوده است.
آثار سنایی
سنایی علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و رباعیات و مقطعات، كه شامل حدود چهارهزار بیت است، چند اثر منظوم دیگر دارد كه عبارتند از:
۱ـ حدیقهالحقیقه : یا الاهی نامه یا فخری نامه، از مهمترین مثنویهای سنایی است كه در ایجاد منظومههایی از قبیل « تحفه العراقین» خاقانی و «مخزنالاسرار» نظامی اثر مستقیم داشته است. تعداد ابیات حدیقه در نسخههای مختلف متفاوت است از حدود پنجهزار بیت تا حدود دوازده هزار بیت.
۲ـ سیرالعباد الی المعاد : منظومهای است رمزی و عرفانی كه در آن نوعی سفر به عالم روحانیات بیان شده و متجاوز از هفتصد بیت است.
۳ـ كارنامة بلخ یا مطایبه نامه : منظومة كوتاهی است در حدود پانصد بیت كه سنایی به هنگام اقامت در بلخ سروده و در آن به گوشههایی از زندگی خویش و پدرش و بعضی از معاصرانش پرداخته است.
۴ ـ تحریمهالقلم : مثنوی كوتاهی است در حدود صد بیت كه خطاب به قلم سروده و سپس وارد بعضی از مسائل عرفانی میشود.
۵- مكاتیب سنایی : مجموعهای است از آثار منثور سنایی.
اما مثنویهای، طریقالتحقیق، عقلنامه، عشقنامه و سناییآباد و.كه منسوب به سنایی پنداشته میشد، امروزه مشخص شده است كه نمیتواند از آثار سنایی باشد.
سنایی بدون تردید یكی از جمله گویندگانی است كه در تغییر سبك و ایجاد تنوع و تجدد در شعر، مؤثر بوده و آثار او منشأ تحولات شگرف در سخن گویندگان بعد از وی شده است.
هنگام مطالعة اشعار سنایی، خواننده با دو سبك سخن و دو طرز اندیشه روبرو میشود. در مرحلة نخست او را شاعری درباری، مداح و هجاگوی میبیند كه از شوخی و هزل و حتی گاهگاه از آوردن كلمات ركیك پروایی ندارد. وی در این شیوه به شدت متأثر از طرز استادانی از قبیل فرخی، عنصری و مسعود است.
بخش عمدهای از كلیات وی را مجموعة هجاها و مدایح تشكیل میدهد. هیچیك از قصاید مدحی سنایی به پای قصاید مدیح فرخی و منوچهری و حتی عنصری نمیرسد وی در این نوع سخن شاعری است متوسط كه به راحتی میتواند در كنار عثمان مختاری، سید حسن غزنوی و عبدالواسع جبلی و مانند اینها قرار گیرد.
در مرحلة بعد سنایی را شاعری واعظ و ناقد اجتماعی میبیند. در این قلمرو خاص كه خود آن را « زهد و مثل» میخواند اگر او را بیهمتا بدانیم چندان از حقیقت دور نیفتادهایم، اما اوج هنر شاعری سنایی درمرزهای غزل آغاز میشود و نوعی غزلوار، این گونه غزل كه باید آن را غزل مغانه و قلندرانه نامید میراث سنایی است. در این گونه شعر، او سرآغاز است و حتی نقطة كمال و اوج. با اطمینان میتوان گفت كه غزلهای قلندری و مغانة او در ردة بالای این نوع شعر در تاریخ شعر فارسی قرار دارد. این گونه غزلها كه مادر تمام غزلیات دیوان شمس و بسیاری از غزلهای پرشكوه فارسی است با سنایی آغاز میشود. این لحن قلندرانه و اسلوب بیان نقیضی كه با سنایی وارد شعر فارسی میشود، همان چیزی است كه پس از مختصر تغییراتی در اجزای سخن، غزلهای آسمانی حافظ را نیز شكل میدهد.
باری، برای توجیه این دوگانگی شخصیت و به تبع آن دوگونگی شعر سنایی، تذكرهنویسان قصهای پرداختهاند كه خلاصة آن این است كه: سنایی شاعری مدیحه سرای بود و عمر خود را در این راه سپری كرده بود. وقتی از كنار گلخن حمامی عبور میكرد، متوجه شد كه یكی از مجذوبان عصر كه به نام «دیوانة لای خوار» شهرت داشت با ساقی خود میگوید: « پركن قدحی تا به كوری چشم ابراهیمك غزنوی (ممدوح سنایی) بنوشم.
ساقی گفت:ابراهیم پادشاهی است عادل و خیر. مذمت او مگوی.» دیوانه گفت: « بلی همچنین است اما مردكی ناخشنود و بیانصاف است. غزنین را ضبط ناكرده در چنین زمستانی سرد، میل ولایت دیگر دارد...» و آن قدح ستد و نوش كرد و باز ساقی را گفت: « پر كن قدحی دیگر تا به كوری چشم سنائیك شاعر بنوشم.» ساقی گفت: « در باب سنایی زبان طعن دراز مكن كه او مردی ظریف و خوشطبع و مقبول خاص و عام است.» گفت:« غلط مكن كه بس مردكی احمق است. لاف و گزافی چند فراهم آورده و شعر نام نهاده. از روی طمع هر روز دست بر دست نهاده و به پا در پیش ابلهی دیگر ایستاده و خوش آمد میگوید. و این قدر نمیداند كه او را از برای شاعری و هرزهگویی نیافریدهاند. اگر روز عرض اكبر از او سئوال كنند كه:ای سنایی به حضرت ما چه آوردی؟ چه عذر خواهد آورد؟» حكیم چون این سخن بشنید از حال برفت و دل او از مذمت مخلوق بگردید و از دنیا دلسرد شد و دیوان مدح ملوك را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت.
اما جز همین افسانة دیوانة لای خوار كه قرنها بعد از مرگ سنایی به وجود آمده است هیچ سندی در دست نیست كه ثابت كند سنایی به هنگام سرودن شعرهای زهدی، از دربارها كناره گرفته بوده است بلكه اسناد قابل ملاحظهای در دست است كه نشان میدهد او تا آخرین روزهای حیات خویش در ارتباط با دربارها بوده است و هیچ دور نیست كه وی از یك سوی قصاید زهدیه را بسراید و از سوی دیگر هم مدایح درباری خویش را ادامه دهد.
چنانچه از آثار سنایی برمیآید او به تمام دانشها و علوم ستاره شناسی، ریاضی، پزشکی، حکمت، منطق، عرفان، شعر استادی کامل داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشقنامه و عقلنامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت دادهاند.
- در واقع سنایی اولین شاعر ایرانی پس از اسلام بشمار میرود که حقایق عرفانی و معانی تصوف را در قالب شعر ارائه کرده است.او درسرودن مثنوی، غزل و قصیده توانایی فوق العادهای داشت. بد نیست بدانید كه سنایی دیوان مسعود سعد سلمان را، هنگامی كه مسعود در اسارت بود، برای او تدوین كرد و با اهتمام سنایی، دیوان مسعود سعد همان زمان ثبت و منتشر شد كه این خود حكایت از منش انسانی او دارد.
ای یار مقامر دل پیش آی و كمی دم زن
زخمی كه زنی بر ما مردانه و مــحكــم زن
در پاكی بیباكی، جانا چــو سراندازان
چونكمزدی، اندر دم، آن كمزده را كمزن
در چار سوی عنصر صدقافله هست از غم
یك نــعره زچـــالاكــی بــرقافلة غم زن
تختی كه نــهی دل را بر كــوهة دریــا نه
داری كـه زنی جان را بــرگنـــبد اعــظم زن
در بوته قلاشان چون پاك شدی زر شو
در حلقة مشتاقان چون صبــــح شدی دم زن
در مجلس مستوران وندر صف مهجوران
هم جام چو رستم كش، هم تیغچو رستم زن
یاران موافق را شـربت ده و پــرپــر ده
پیران منافق را ضـــربت زن و مــحكم زن
نازی كه كنی اینجا با عاشق محرم كن
لافی كه زنی باری، بــا شــاهد محرم زن
گر باده دهی ما را بر تارك كیوان ده
ور رای زنی بــا مــا در قــعر جـهنم زن
خواهی كه سنایی را، سرمست به دست آری
خاشاك بر اشهب نه تازانه بر ادهــم زن
قبله چون میخانه كردم پارسایی چو كنم؟
عشق بر من پادشا شد پادشایی چون كنم؟
كـــعبة یارم خراباتست و احرامش قمار
من همان مذهب گرفتم پارسایی چون كنم؟
من چو گرد باده گشتم كم گرایم گردباد
آسمانی كرده باشم آسیایی چـــون كـنم؟
عشق تو با مفلسان سازد چو من در راه او
برگ بیبرگی ندارم بـــینوایی چـون كــنم؟
او مرا قلاش خواهد من همان خواهم كه او
او خدای من، بر او، من كدخدایی چـون كنم؟
كدیة جان و خرد هرگز نكرده بـــر درش
خاك و باد و آب و آتش را گدایی چون كنم؟
بر سر دریا چو از كاهی كمم در آشنــا
با گهر در قعر دریــا آشنـــایی چون كـنم؟
با خرد گویم كه « از می چون گریزم» گویدم:
«پیش روح پاك دعوی روشنایی چون كنم؟»
با نكورویان گبران بوده در میخانه مست
با سیهرویان دین، زهد ریایی چـــون كنم؟
چو مرا او بیسنایی دوستر دارد همی
جز بهسعی بادهخود را بیسنایی چون كنم؟
از همه عالم جدا گشتن توانستم ولیك
عاجزم تا از جدایی خود جدایی چــون كنم؟