« زندگی » زیباست، كو چشمی كه « زیبائی » به بیند ؟
كو « دل آگاهی » كه در « هستی » دلارائی به بیند ؟
صبحا « تاج طلا » را بر ستیغ كوه، یابد
شب « گل الماس » را بر سقف مینائی به بیند
ریخت ساقی باههای گونه گون در جام هستی
غافل آنكو « سكر » را در باده پیمائی به بیند
شكوهها از بخت دارد « بیخدا » در « بیكسیها »
شادمان آنكو « خدا » را وقت « تنهائی » به بیند
« زشت بینان » را بگو در « دیده » خود عیب جویند
« زندگی » زیباست كو چشمی كه « زیبائی » به بیند ؟
مهدی سهیلی