آذر ۲۶، ۱۳۹۲

ازخدا می طلبم صحبت روشن رایی


سعدی حکیم گرانبهای پارسی پیغمبر غربی‌ها تا اواخر قرن١٩.
خوب رویان آیینه می جویندتاصورت خودرادرآن ببینند وخط وخالی برآن بیفزایند.ازاین آیینه‌ها بسیارهست كه آدمی روی خودرانظاره كند واگردود وغباری برآن بیند بشوید واگرنقصانی هست به كمال آورد، اما كجاست آن آیینه كه چهره روح وجان خویش رادرآن بنگریم وشكل و شمایل باطن خود راتماشا كنیم.

گفتم‌ای دل آینه ازبهرچیست
تاببیند هركسی كوشكل كیست
آینه آهن برای لون هاست
آینه سیمای جان سنگین بهاست
آینه جان نیست الا روی یار
روی آن یاری كه باشد زآن دیار
مثنوی

آیینه جان بسیارسنگین بهاست،بسیارعزیزونادرالوجوداست واگرسال‌ها درطلب آن به هركوی وبرزن بگردند رواست.

سیم دل مسكینم درخاك درت گم شد
خاك سرهركویی بی‌فایده می بیزم
سعدی

شمس الدین تبریزی سال‌ها به دنبال آیینه‌ای می گشت كه آن را قبله سازد وسراپای خویش را درآن بنماید، تا مولانا را یافت. ومولانا درجوانی خواب دیده بود كه خورشید او را سلام می كند ودرشگفت شده بودكه اورا چه مقام ومنزلت است كه خورشید رابا او نظرباشدواین رویا اورا محال می نمودتاشمس براو واردشد ومولانا گفت:

چون تورا دیدم محالم حال شد
جان من مستغرق اجلال شد

چون تورادیدم بدیدم خویش را
آفرین آن آیینه خوش كیش را

اهل خرد یكدیگر را چون آیینه باشند(كه هریك دیگری را نشان می دهد نه خودرا) خردمندان آیینه یكدیگرند.
مثنوی
اگر صورتگری برچهره آیینه نقشی تصویركندآن آیینه رادرهمان نقش محدود وآن راازدیگرنقش‌ها محروم می كند واگرآن نفش را بزدایند آیینه هردم نقشی می پذیرد ورنگی نشان می دهد و در عین حال ازهمه نقش‌ها مبراست.

گفتی كه حافظ اینهمه رنگ وخیال چیست
نقش غلط مخوان كه همان لوح ساده ایم
حافظ


واگر كسی خاصیت آیینه نداندعكس آیینه رابه آیینه منسوب می كند درحالی كه به گفته مولانا درباره شمس:

آیینه‌ای ، رنگ تو عكس كسی است
تو ز همه رنگ جدا بوده ای
دیوان شمس

به تعبیرمولانا هیچ فسادوتباهی ازآن بیش نباشد كه آدمی آیینه غیب نمای دل خویش را كه هردم نقش هزارحور وپری درآن آشكار می شود به زنگارغفلت سیاه وتیره كندیا به رنگ ونقش خاصی محدود گرداند.

آهنی كایینه غیبی بدی
جمله صورتها دراو مرسل شدی

تیره كردی ، زنگ دادی در نهاد
این بود” یسعون فی الارض فساد“

وجمله تعصبات وكوته نظری‌ها كه درجهان هست همان محدودكردن آیینه است به نقش معین وگمان كردن كه جزآن نقش هیچ نیست. امااگرآیینه صیقل شود محل ظهورانوار وتجلیات جمال دراو هویداگردد.

آینه ات دانی چرا غمازنیست
زآنكه زنگارازرخش ممتاز نیست

روتوزنگاراز رخ اوپاك كن
بعدازآن آن نوررا ادراك كن

آیینه كزرنگ آلایش جداست
پرفروغ نورخورشید خداست
مثنوی

ازاین رو هركه خواهدخویش را وخدای خویش را به چشم دل نظاره كندبراوست كه آیینه جو شود وگردگیتی بگرددتا به صحبت یكی ازعاشقان آیینه خوبرسد ودرآیینه دل او تامل كند وسیمای حقیقی خویش راببیند وآنچه به سبب رنگ‌ها وخیالات باطل برآن افزوده واو رااز شباهت نخستین با پروردگارش دوركرده ازآیینه دل خویش بزداید وبه صیقل تقوی ومجاهده به تدریج صفایی حاصل كندوازآیینه جویی به مقام آیینه خویی برسد. به قول سعدی:

تامل درآیینه دل كنی
صفایی به تدریج حاصل كنی

مگربویی ازعشق مستت كند
طلبكارعهدالستت كند

ویلیام باتلرییتزشاعر ونمایشنامه نویس معاصر ایرلندی در قطعه شعری اززبان زن جوانی كه دربرابرآیینه به آرایش نشسته است گوید:

اگرمژگان خودرا كمی سیاه تر می كنم
وچشم‌ها را روشنتر
ولب‌ها راسرخ تر
وازاین آیینه وآن آیینه می پرسم
آیا خوب شده است؟
مپنداربه خودبینی پرداخته
وكاری بیهوده می كنم
زیرا من درجستجوی چهره‌ای هستم
كه پیش ازآفرینش جهان داشته ام

ونیزخانم الیزابت برت برونینگ درقطعه شعربسیارلطیفی به دورشدن انسان‌ها ازشباهت نخستین به سبب رنگ پذیری ازتعلقات دنیوی اشاره كرده است :

زمین آكنده ازانوارآسمان هاست
وهردرخت وگیاه ازآتش الهی شعله وراست
آنها كه چون موسی این آتش را می بینند
موزه ازپای به درمی كنندوبه نیایش می نشینند
وآنها كه نمی بینندبه دورآن حلقه می زنندوتمشك وتوت می چینند
وچون كودكان به غفلت چهره خود راسرخ وسیاه می كنند
وهردم ازشباهت نخستین باپروردگار خویش دور می شوند

همه مجاهدت‌های اهل سلوك برای بازگشت به این چهره ازلی است. پیرطریقت ، هم نقش آیینه رابازی می كندوهم روش صیقل آیینه دل را به سالك می آموزدواین صیقل وغبارزدایی همان ریاضت‌ها وپرهیزها وخدمت‌ها وطاعت هاست كه به همت پیرروشن رای حاصل می شود.

دل كه آیینه شاهی است غباری دارد
ازخدا می طلبم صحبت روشن رایی
حافظ

شاه همان سلطان آفرینش است كه دل ماآیینه روی اوست وبه سبب این آئینگی كه استعداد ذاتی ماست مقام خلافت یافته وجانشین خداوند بر روی زمین شده است ورسانیدن این استعدادبه فعلیت بیگمان برفرد فرد آدمیان تاحدامكان واجب است بلكه توان گفت آدمی راجزاین درجهان وظیفه‌ای نیست كه به تدریج اوصاف الهی راكه اصل همه آنها درسه كلمه دانایی وزیبایی ونیكویی یا علم وجمال وخیرخلاصه می شود در خود متجلی كندواینهمه علوم وصنایع كه نقطه اوج آن در روزگارما سفینه‌های فضایی وشبكه جهانی“اینترنت“است وهنرهای بیشمار از شعر و موسیقی ورقص ونمایش ومعماری ونقاشی ومجسمه سازی وسینما وآن اندازه خیروخوبی ازعدالت واحسان ونوع دوستی وخدمت و ایثار و فداكاری ورحم وشفقت ومهربانی درراه صلح ودوستی درمیان بنی آدم كه درگوشه وكنارجهان دركنارظلم‌ها وجورها وجنگ‌های شیطانی و غیره وجودداردهمه ازنشانه‌های این ظهورتدریجی اوصاف الهی درانسان است كه باهمه بدی‌ها همچنان به سوی كمال پیش می رودوتجربه بدی‌ها نیزخودصیقلی است كه برشفافیت آیینه خواهدافزود تابجزخدا نبیند و بجزخدا را ننماید.

رسدآدمی به جایی كه بجزخدا نبیند
بنگركه تا چه حداست مكان آدمیت
سعدی

شكسپیردرقطعه‌ای ازنمایشنامه هاملت درصفت انسان (بالفعل) گوید:

چه طرفه معجونی است آدمیزاد:
چقدروالا وشریف درعقل،
چقدرنامتناهی دراستعداد،
چقدرشبیه فرشتگان دركردار،
وچقدرشبیه خدایان درفهم،
مثل اعلای جانداران،
وشكوه وزیبایی جهان.

مخزن الاسرار حكیم نظامی بخشی حماسه انسانی وشرح عظمت مقام اوست وبخشی دیگر دریغ وحسرت كه چگونه آدمیزادباچنین استعداد وقابلیت شگرف ،خودرا به دست شیطان سپرده وبه تباهی وسیاهی میل كرده است.

ای ملك جانوران رای تو
وی گهرتاجوران پای تو
گرملكی خانه شاهی طلب
ورگهری تاج الهی طلب
زان سوی عالم كه دگرراه نیست
جزمن وتوهیچ كس آگاه نیست
زان ازلی نوركه پرورده اند
درتوزیادت نظری كرده اند
نقدغریبی وجهان شهرتوست
نقدجهان یك به یك ازبهرتوست
دورتوازدایره بیرون تراست
ازدوجهان قدرتوافزون تراست
عالم خوش خوركه زكس كم نئی
غصه مخوربنده عالم نئی
دل به خدا برنه وخورسند یئی
اینت جداگانه خداوند یئی
اول كاین ملك به نامت نبود
این ده ویرانه مقامت نبود،
فرهمای حملی داشتی
اوج هوای ازلی داشتی
گرچه پرعشق تو غایت نداشت
راه ابدنیز نهایت نداشت
خسته شدی قصدزمین ساختی
سایه براین آب وگل انداختی
بازچوتنگ آبی ازاین تنگنای
دامن خورشیدكشی زیرپای
مخزن الاسرار

بهشت گمشده انسان همین مقام ومرتبه الهی اوست كه درغبارغفلت وزنگارظلمت ظلم‌ها وستم‌ها كه برخویش ودیگران می كند پنهان شده است ودرحالی كه طبیعت ومجموعه آفاق آیینه‌ای درپیش روی اوست وبه تعبیرنظامی :

آیینه دارازپی آن شد روان
تا تو رخ خویش ببینی مگر
مخزن الاسرار

وشگفتا ازآدمی كه باچنین آئینه شفاف باز به سبب اشتغالات نفسانی وشیطانی چیزی نمی بیند و باآنكه باز به تعبیرنظامی وحافظ :

خانه مصقل همه جا روی توست
ازپی آن دیده توسوی توست
نظامی

جلوگاه رخ اودیده من تنها نیست
ماه وخورشید همین آینه می گردانند
حافظ

یا به تعبیرمولانا عالم شش جهت همان اتاق خلوت زلیخاست كه چهار دیوار وسقف وكف آن همه نقش جمال یوسف است ،اما چون آدمی دیده برهم نهاده ،ازجمال یوسف خود هیچ نمی بیند.

توای یوسفی جمال ، بدین حسن بی‌مثال
اگرپرده بركشی جهان پرده دركنی
الهی قمشه ای

ونظامی درجای دیگر باز با آدمی خطاب وعتاب می كندكه :

ای شده خشنودبه یكبارگی
چون خروگاوی به علف خوارگی
برسركارآی چرا خفته ای
كارچنان كن كه پذیرفته ای
گر جوسنگی نمك خودچشی
دامن ازاین بی‌نمكی دركشی
نظامی ، مخزن الاسرار

اماگویی آدمیان درخوابندكه عتاب نظامی نمی شنوند وبه اشاره مولانا اعتنا نمی كند كه:

شده‌ای غلام صورت به مثال بت پرستان
توچو یوسفی ولیكن به درون نظر نداری

به خدا جمال خود راچو درُآینه ُ ببینی
بت خویش هم توباشی به كسی گذرنداری

پس اكنون كه آیینه درون تیره شده است درآیینه طبیعت وپیاله عالم نیزكسی به دیده اعتبار نمی نگردتا دریابدكه:

هرگل نو زگلرخی یادهمی دهد ولی
گوش سخن شنوكجا دیده اعتباركو
حافظ

بایدبه جستجوی آن آیینه سوم یعنی انسانهای آینه خوبود . بایدچراغ به دست گرفت وگفت ًٌٍَِ ازدیو وددملولم انسانم آرزوستٌ واگرگفتند ”یافت می نشود“ بایدگفت ” زهی شرف كه من درجستجوی همان یافت ناشدنی هستم“ ودرپی سخن مولانا كه گفت:

ای دقوقی بادوچشم همچو جو
هین مبرامید وایشان را بجو

گرگران وگر شتابنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود

چون زچاهی می كنی هرروزخاك
عاقبت اندررسی درآب پاك

اگریافت نشودنیز باك نیست زیرا اولاٌ :

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
كه گرمراد نیایم به قدروسع بكوشم
سعدی

ثانیاُ اگرآن عاشقان آیینه خوبسیارنادرند وكمتركسی توفیق رسیدن به حضوریكی ازآنان راپیدا می كند،جای بشارت است كه بسیاری ازایشان آیینه دل خویش را پس ازمرگ درسخنان وآثار هنریشان به ودیعه نهاده اندتاهركه خواهد درآنها بنگرد.

مهربانی زمن آموز وگرم عمرنماند
به سرتربت سعدی بطلب مهرگیا را

اگرباخ نیست آهنگ‌های اوست واگر سعدی نیست كلیات آثاراو هست، و اگرعاشقان حق وولی شناسان ازولایت خاك رفته اند دیوان حافظ، رندان تشنه لب راشراب گوارا می بخشد و اگر نظامی جادوسخن نیست، پس از صدسال اگرگویی كجا او

زهر بیتی ندا آید كه ها، او
خسروشیرین
جان راسكین حكیم ومنتقدبزرگ هنری انگلیسی درمقاله‌ای دربیان اهمیت كتاب گوید:

”عامه مردمان مشتاق دیدارانسانهای بزرگندواگردقایقی چندازنزدیك ، دانشمندیاشاعریا حكیم بزرگی راببینند یا با اوصحبت كنندهمه عمرازآن به افتخاریاد می كنند واغلب آرزو دارندكه‌ای كاش ما درزمان فلان حكیم یا شاعریا قدیس یا پیامبرمی بودیم وازنزدیك با اوصحبت می داشتیم وگاه ازرسیدن به حضوربزرگان با الفاظ پرشكوه مانندباریافتن وافتخارحضورداشتن یاد می كنند درحالی كه انسان‌های بزرگ خود درآن اطاقك‌های كوچك كه قفسه كتاب نام دارددرانتظا ر ایستاده اندتابه حضورهركس ایشان را راه دهد بار یابندوآدمیان اغلب به سبب اشتغالات باطل و ازدحام تعلقات خاكی فرصتی برای دیدارباایشان ندارند.“

كتاب‌های خوب شادترین نقطه اوج حضورانسان هاست چنانكه درباره شعرگفته اندشعرشادترین ومتعالی‌ترین لحظه‌های شادترین انسان هاست. نقطه اوج ظهوروحضورسعدی،غزلیات وبوستان وگلستان اوست وهركسی می توانددربهترین لحظه‌های عمرسعدی به حضور او برسد همچنین است حافظ ومیلتون وشكسپیركه نقطه‌های كمال حیاتشان مبدل به آثارشان شده است واگركسی از خواندن این آثاراحساس حضور نمی كنداورا ازدیدن آن بزرگان چه فایده خواهد بود.

وربخوانی ونیی قرآن پذیر
انبیا واولیا را دیده گیر
مثنوی

بنابراین آن انسان‌های نادركه به قول سنایی:

قرن‌ها بایدكه تاازلطف حق پیداشود
بایزدی درخراسان یا اویسی درقرن

همه درمجمعی گردآمده اند وموثرترین حضورخودراكه گفته ونوشته‌های ایشان است دراختیارما نهاده اند. وآن آیینه‌های گران قیمت كه عمری بایدبه جستجوی ایشان بودهمه رادرمحفل درس مولانا وسعدی ونظامی می توان یافت.آئینه هایی كه آدمیان را دعوت می كنند:

صوفی بیا كه آینه صافی است جام را
تابنگری صفای می لعل خام را
حافظ

بیا بیا كه پشیمان شوی ازاین دوری
بیا به محفل شیرین ماچه می شوری
دیوان شمس

درآیینه اشعار تامل كنیم واندك اندك به یادآوریم خاطرات آن بهشت گمشده را وآن نهرهای شیروشهد و شراب را كه درزیر درختانش جاری است وبه یادآوریم آن مقام امن ودارالسلام را وآن رفیق شفیق كه پروردگارمابوده وهست وبه ملامت حافظ كه گفت :” یادرپدرنمی كننداین پسران ناخلف“ یادكنیم ازآدم وحواوآن مار فریبكار كه هنوز درسینه بیشترآدمیان مسكن داردوبه همدستی طاووس مغرور و خودبین به باغ ماآمدوپدرومادرمارابه وعده‌های دروغ فریفت وبه طمع خلودوجاودانگی كه ملك مسلم ما بودمارا به هراس واضطراب عالم هست ونیست مبتلا كردوقصه دروغ مرگ را،كه ازعوامل ترساننده شیطان است به ماتلقین كرد. ودرآیینه جان میلتون به یادآوریم آن لحظه‌ای را كه حوابرگل وگلزار بهشت خفته است وبه ذوق ” جعل بینكم مودة ورحمة “ آدم باصدایی لطیف ترازصفیربادصبا در گوش گل اوراچنین بیدارمی كند:

ای لطیفه آسمان وزمین
ای بزرگترین هدیه خداوند
ای شادی همیشه تازه من، برخیز

وباحافظ همنواشویم كه:

طایرگلشن قدسم چه دهم شرح فراق
كه دراین دامگه حادثه چون افتادم

من ملك بودم وفردوس برین جایم بود
آدم آورد دراین دیرخراب آبادم

وبه یادآوریم قصه مادرمان حوارا كه گفت: من وقتی چشم به عالم هستی گشودم زیرپایم گل وریحان بودوبالای سرم آبی عظیم آسمان. ناگاه چشمم به ماده‌ای درخشان افتادكه ازسیاهی حفره‌ای بیرون می آمد و نمی دانستم كه آب است وازچشمه واقع درغاری می جوشد. آن ماده به تدریج دراطراف گسترده شدومن دیدم آن آبی لطیف آسمان عیناً به زمین فرودآمده است. نزدیك رفتم تااینهمه شكوه وزیبایی را ازنزدیك تجربه كنم . ناگاه چشمم به موجودزیبایی افتاد كه ازآن بدیع تر در خاطرم نمی گنجید. مدهوش وحیران آن جمال وعاشق وشیدای آن موجود شدم و اگرهمان دم ندایی ازغیب نگفته بودكه این موجودعكس جمال توست كه درآب افتاده است من تا پایان عمرعاشق آن صورت شده بودم وازعشق خود جان می سپردم. تمام دختران عالم عكس همان حوا در آبندوجمله چون حوا به عشق خودگرفتاراما بی‌خبر. وبه یادآوریم كه غرور رانخستین باردرچهره شیطان دیدیم وتواضع وفروتنی رادرچهره پدرومادرمان كه چقدرآن یك زشت واین یك زیبا بود. درآن دادگاه كه شیطان وآدم وحوا رامحاكمه كردندآدم وحواخودرا شكستند وگفتند:ای پروردگارما، مابه راه خطارفتیم پس خداوند به آدم وحوا كلماتی را آموخت كه با آن كلمات توبه كردندومقام اصطفی یافتندویاربرگزیده شدند. اما شیطان به گناه خویش اعتراف نكردبلكه به مقتضای ذاتش كه ازآتش بودسركشید وبحث وماجراپیش آوردكه اولاً ازآن روی آدم را سجده نكردم كه من ازاو برتروبالاترم آخراوازخاك است ومن ازآتش. دیگرآنكه گناه را به خداوندمنسوب كرد وگفت : توخودمرا بدین گناه اغوا كردی وبدین خاطرمن نیزبه عزت وسركشی (ونازواستغنای) تو سوگندكه همه آنها رابه سركشی خواهم كشاندمگرآن دسته ازبندگان توكه پاك وخالص برای توباشند.
زشتی آن غروركه شیطان را ملعون ومطرودكرد وزیبایی آن تواضع كه آدم وحوا را رهانیداگرازیادبرده ایم بازدركنارسعدی به یادآوریم كه:

زخاك آفریدت خداوندپاك
پس‌ای بنده افتادگی كن چوخاك

حریص وجهانسوزوسركش مباش
زخاك آفریدندت ، آتش مباش

چوگردن كشیدآتش هولناك
به بیچارگی تن نیداخت خاك

چوآن سرفرازی نمود، این كمی
ازآن دیوكردندازاین آدمی

وبه یادآوریم كه آنجادربهشت ، روی درروی هم می نشستیم وهیچ سخن لغو وبیهوده نمی گفتیم مگرسلام ودرودمگردرود وسلام. و از خود بپرسیم این حالت است كه اكنون باهم به نزاع ومخاصمت برخاسته ایم و سخنان تلخ می گوییم وازعالم صلح وسلام به عرصه جنگ دشنام درافتاده ایم.

به یادآوریم كه دروغ رانخستین بارشیطان گفت كه درلباس دوست بر ما درآمد و با سوگندهای موكد گفت: من هرآینه بی‌هیچ گمان شما را از نیكخواهانم. چقدركارشیطان درنظرما زشت آمد آن لحظه كه دانستیم مارا به دروغ فریفته است، چگونه است كه اینجا خود بدین كارزشت مبتلا شده ایم. اینها وهزاران خاطره تلخ وشیرین دیگررا به یادآوریم درصحبت جان میلتون انگلیسی كه داستان مارا به الهام الهه شعرازآغازبرماحكایت كردیادرصحبت مولاناكه همین خاطرات را درقصه‌های كوتاه واشارات گاه وبیگاه دردل ما زنده می كندكه:

جان‌های خلق پیش ازدست وپا
می بریدندازوفا سوی صفا
چون به امر”اهبطوا“ بندی شدند
حبس خشم وحرص وخورسندی شدند

وبازمارا به یادمی آوردازآن روزكه خداوندبافرشتگان دركارخلقت ما مشورت كرد كه می خواهم درروی زمین خلیفه‌ای قراردهم . فرشتگان گفتند:آیا می خواهی موجودی درروی زمین خلق كنی كه فساد و خونریزی كند. خداوندفرمود: من چیزی می دانم كه شما نمی دانید. فرشتگان گمان می كردند كه هنوز آدم را خلق نكرده است ولی ما آدمیان درپشت پرده غیب حاضربودیم واعتراض فرشتگان رامی شنیدیم وبرسادگی آنها می خندیدیم وازشادی دستك می زدیم ودست می افشاندیم.

مشورت می رفت درایجادخلق
جانشان دربحرقدرت تا به حلق

چون ملایك مانع آن می شدند
برملایك خفیه خنبك می زدند
مثنوی

اما آیینه كامل درپیش روی ما آن كلماتی است كه ازجانب خداوند جاری گردید اوآیینه كامل بود وجز نقشی كه ازغیب دروی می نمودند، هیچ نمی نمود، وبه هوای دل خویش ، سخنی كم وافزون نمی كرد.

وحافظ واربگوئیم كه ، آری این عهد را به خاطرداریم و

باتو آن عهدكه در وادی ایمن بستیم
همچو موسا ارنی گوی به میقات بریم

ورفتاروگفتار ما گواهی خواهد كه:

از دم صبح ازل تا آخرشام ابد
دوستی ومهر بریك عهد ویك میثاق بود
حافظ

سعدی ازشاعران محبوب جهان است وترجمه‌های متعدد ازگلستان وبوستان او اززمان رنسانس به بعد به زبانهای مختلف اروپایی وآسیایی عرضه شده ونیز غزلیات وقصاید او نیز به محافل ادب مغرب ومشرق راه یافته است. وقتی اولین بارگلستان وبوستان سعدی به زبان لاتین ترجمه شد یكی ازكشیشان مسیحی پس ازمطالعه كتاب چنین تصوركرده بودكه این كتاب متعلق به یكی ازپیامبران بنی اسرائیل است كه اثرش تازه پیداشده است. آثارسعدی درغرب درمجموعه كتب مقدسه به طبع رسیده وپیوسته موردستایش ومنبع الهام بزرگان مغرب زمین بوده است. هنری دیود ثورو شاعر ونویسنده بزرگ امریكایی درقرن نوزدهم نویسنده كتاب معروف والدن ازعاشقان سعدی بوده وگفته است كه من همان سعدی هستم كه پس از شش قرن بازآمده‌ام و یاسعدی همان ثورو است كه شش قرن پیش به نام سعدی درجهان زیسته است. امرسون شاعرونویسنده امریكایی نیزازستایش گران سعدی بوده واو را در كنار شكسپیر و دانته و همر و در شمار شاعرانی قرارداده است كه سخنانشان پیوسته تازه وباطراوت است واین قضاوتها نشان درستی است ازاینكه اهمیت سعدی چنانكه بعضی ازمحققان معاصرگمان برده اندتنها به زبان فصیح وسحركلام اونیست بلكه چنانكه خودسعدی اشاره كرده آن زبان جادویی تنها نقابی است برچهره شاهدزیبارویی است كه مقصود و محبوب اوست.

نقابی است هرسطرمن زین كتیب
فروهشته برعارضی دلفریب

معانی است درزیرحرف سیاه
چودرپرده معشوق ودرمیغ ، ماه

دراوراق سعدی نگنجد ملال
كه داردپس پرده چندین جمال

مرا كاین سخنهاست مجلس فروز
چوآتش دراو روشنایی و سوز

نرنجم زخصمان اگر برطپند
كزین آتش پارسی در تبند
بوستان

نه صورتی است مزخرف سروده سعدی
چنانكه بردرگرمابه می كند نقاش

كه برقعی است مرصع به لعل ومروارید
فرو گذاشته برروی شاهدجماش
غزلیات

این شاهدجماش ،همان گوهرمعنی است و به گفته شمس تبریزی ” المعنی هوالله “. معنی وجان جان جان همه معانی خداست ولذا توصیه سعدی این است كه :

رفیقان چشم ازاین ظاهربدوزید
كه ما را درمیان سری است مكتوم

همه عالم گراین صورت ببینند
كس این معنی نخواهد كرد معلوم

بدین نگاه ، شیرین زبانی سعدی محصول شورعاشقانه وعارفانه‌ای است كه دردل اوست وبه حقیقت آن شوراست كه این شیرینی‌ها راخلق می كند.

هم بود شوری دراین سربی خلاف
كه اینهمه شیرین زبانی می كند
غزلیات

آتشی ازسوزعشق دردل داوود بود
تابه فلك می رسید بانگ مزامیر او

سعدی شیرین سخن ، این همه شورازكجا
شاهد ماآیتی است ، این همه تفسیراو
غزلیات

البته مقام افصح المتكلمین برای سعدی محرزاست وبه قول خود او” سخن ، ملكی است سعدی را مسلم “ وجادوی سخن اوهزاران قافله دلها رامفتون و شیدای خودكرده است امااگرآتش عشق ونور حكمت ومعرفت سعدی درپیش این كاروان سحرنبود تاثیرآن مانندهرجادوی دیگربه تدریج كمرنگ می شد وازرونق می افتاد:

لاف مزن سعدیا شعرتوخودسحرگیر
سحرنخواهدخریدغمزه جادوی دوست

وبخصوص ازورای ترجمه قادربه جلوه گری ودلبری نبود واگرچنین نبود ثوروكه فارسی نمی دانست نمی گفت كه من همان سعدی‌ام وامرسون بامطالعه ترجمه آثارسعدی اورادركنارشكسپیر نمی نهاد ودیگربزرگان جهان كه اغلب فارسی نمی دانستندازاو به عظمت یاد نمی كردند وشعر معروف او” بنی آدم اعضای یك پیكرند“ بردرسازمان ملل به چشم نمی خورد. درخاتمه این پیشگفتارترجمه شعری از پرفسورنیكلسون انگلیسی مترجم ومفسرمثنوی مولانا و یكی از یزرگترین مستشرقین دوران اخیررا درستایش سعدی می آوریم ونیزبه عنوان نمونه‌ای ازتاثیرسخن سعدی دربزرگان اروپا ترجمه یك قطعه شعرازخانم مارسلین دبورشاعره فرانسوی رابامتن فرانسه آن درج می كنیم وخوانندگان علاقمند رابه مطالعه مقالات متعددی كه درباب تاثیر سعدی درغرب به انگلیسی وفارسی وجودداردحوالت می دهیم.

kkkk

حكیم خندان
ای حكیم خندان
ای گنجینه حكمت انسانی
ای هوراس پارس
ای كه برصفحات گلستانت ---
كه كودكان بدان خواندن می آموزند
وبزرگان به خواندنش دانا می شوند---
درهم آمیخته ای
نصیحت راباشادی
وحكایت رابا حقیقت
چنانكه ازخواندنش خیال افسون می شود
وبه شیوه بیانش معانی بردل می نشیند
چرا كه جامه‌ای ساده برتن دارد
وبه نرمی دل می رباید
وعزیزمی كند لطیفه معنا را
ولطیف می كند طنزبی پروا را
رینولدنیكلسون




گلهای سعدی

امروزصبح می خواستم دامنی ازگل سرخ برایت بیاورم
اما آنقدرگل به دامن ریختم كه گره دامن تاب نیاورد وگسست
گره دامن گسست وگلها به همراه باد به پرواز آمدند
وهمه دردامن دریا ریختند
وهمراه امواج رفتند ودیگر بازنگشتند
فقط امواج را گلگونه كردند
وآتشی دردل دریا انداختند
امشب دامن من هنوزازآن گلهای بامدادی عطرآگین است
اگرمی خواهی بوی خوش آن گلها را احساس كنی
سردردامن بگذار.

خانم مارسلین دبور- شاعره فرانسوی



شعرفوق ملهم ازقطعه زیردردیباچه گلستان سعدی است:

به خاطرداشتم كه چون به درخت گل رسم
دامنی پركنم هدیه اصحاب را
چون برسیدم،
بوی گل چنان مست كردكه دامنم ازدست برفت.

ناشراین مجموعه انتشارات سخن است به مدیریت آقای علی اصغرعلمی، مردی ازخاندان فرهنگ دوست علمی كه اینك چهارنسل متوالی است كه دركارطبع ونشركتابهای سودمند درزمینه‌های متفاوت به فرهنگ كشور خدمت كرده وهمچنان بدین اشتغال شریف ادامه می دهد. نخستین قرارداد شادروان الهی قمشه‌ای برای ترجمه قرآن با آقای علی اكبرعلمی ، نیای بزرگ این خاندان بسته شد ونیزكلیات دیوان ایشان وكتاب توحیدهوشمندان شامل مقدمه‌ای برفلسفه كلی ومتن وترجمه فصوص الحكمه فارابی ازانتشارات علمی است. فرزندان ونوادگان علی اكبرعلمی نیزاغلب همان اشتغال پدرراادامه دادند واكنون چندین مركزنشربا نامهای مختلف ،چون انتشارات جاویدان وانتشارات سخن با مدیریت یكی از افراداین خاندان دركارنشر، فعالیت مستمروموثردارند. انتشارات سخن تاكنون مجموعه‌های نفیسی ازشعروادب پارسی وترجمه كتابهای سودمنداز زبانهای اروپایی به زبان فارسی به جامعه كتاب خوانان وكتاب دوستان عرضه كرده كه هم ازجهت محتوی وهم هنرعرضه كتاب ، ازكیفیت متعالی برخورداراست ونگارنده مراتب تشكر خود را ازتلاشهای ارزنده ناشر وهمه همكاران تولیدبرای ارائه این كتاب به صورت مطلوب و دلنشین وخالی ازاشتباه ابرازمی دارد. وسپاس خدای راكه بدین بنده كمترین توفیق عنایت فرمودكه دامنی ازگلهای باغ وبوستان سعدی پركنم ودرپای جوانان ونوجوانان وجمله اصحاب ذوق افكنم تادماغ جان معطركنند وبه بوی خوش آن سرو خرامان بروند. سپاسی دیگربردوستان ودانشجویانی است كه درفراهم كردن ونثاراین دامن گل مرایاری كردند. بخصوص دوستان ودانشجویان دفتردلبسته وهفت گنبدكه درمقابله وتصحیح واستخراج لغات مشكل متن سهم ارزنده‌ای داشتند.

وسلام بر زنار بندان معبد زیبایی باد

حسین محی الدین الهی قمشه ای
متن از مقدمه کتاب ۳۶۵ روز با سعدی انتخاب شده است