متفکرانی وجوددارند که درشگفتی فرومیروند. درکون ومکان سیروسیاحت میکنند.
با رخشندگی بسیار از آدم ها فارغند. نمی فهمندکه آدمی درهمان هنگام که
میتواند زیردرختان باصفا بنشیند و در تخیل فرو رود میتواند اندیشه اش رابه
گرسنگی اینان به تشنگی آنان به برهنگی فقیران درزمستان به خمیدگی
لنفاوی یک ستون فقرات کوچک به بستر بیمار به کلبه تاریک به زندان سیاه چال به لباسهای پاره دختران جوان لرزان مشغول سازد.
اینها ارواحی آرام ومخوفند که رضایی بیرحمانه دارند.
" ویکتورهوگو"