آذر ۰۷، ۱۳۹۲

همه را سراب دادی


دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژه‌های شوخ خود را چه به غمزه آب دادی

دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی

در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی

ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی

همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی

همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی

ز لب شکر فروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی!

فیض کاشانی