گویا درین شهر بیست کرور آدم است
که برخی در خانه های زیبا می زیند و دیگران در دخمه ها
با این همه ما را جایی نیست ، عزیز من ، ما را جایی نیست ...
روزی ما هم وطنی داشتیم و مهربانش می پنداشتیم
به نقشه بنگر ، در آن خواهی یافتش
اما دیگر نمی شود به وطن بازگشت ،
عزیز من ، نمی شود به وطن بازگشت ...
در گورستان دهکده زادگاه من درختی همیشه بهار است
که هر بهاران از نو شکوفه می کند
اما گذرنامه های قدیم دیگر اعتباری ندارند ،
عزیز من ، دیگر اعتباری ندارند
قونسول روی میز کوفت و مرا گفت :
اگر گذرنامه نداری رسما در شمار مردگانی ...
اما هنوز ما زنده ایم آخر ،
عزیز من ، هنوز ما زنده ایم آخر ...
به کمیته مهاجران رفتم ، چارپایه ای دادند که بنشینم
و مودبانه خواستند که سال دیگر سری بزنم
اما امروز کجا برویم ،
عزیز من ، امروز کجا برویم ؟
به مجلس سخنرانی سر کشیدم ،
سخنران برخاست و گفت :
مبادا که وارد مملکت شوند ،
نان ما را خواهند دزدید
از تو و من بود که سخن می راند ،
عزیز من ، از تو و من بود که سخن می راند ...
پنداشتم غرش رعد است که در آسمان می ترکد
اما هیتلر بود که بر سر اروپا نهیب می زد : باید بمیرند ...
آه ! مقصودش ما هستیم ،
عزیز من ، مقصودش ما هستیم ...
یک سگ خانگی می گذشت لباس پوشیده و قلاده دار
و گربه ای که از در باز خانه ای به درون رفت
آخر از آلمان فراری نبودند ؛
عزیز من ، از آلمان فراری نبودند ...
به سوی بندر شتافتم و کنار سکو ایستادم
ماهیان در آب می جستند ، چه آزاد بودند !
فقط ده قدم فاصله بود ، عزیز من ، فقط ده قدم فاصله بود ...
به جنگل پناه بردم ، مرغان بر درخت ها می خواندند
هرگز سیاستمدار نداشته اند که به هوای دل خویش می سرائیدند
آخر آنها از نژاد بشر نیستند ، عزیز من ، آنها از نژاد بشر نیستند ...
به خواب می دیدم آسمانخراشی هزار طبقه پیش رویم است
با هزاران روزن و هزاران در و پنجره
اما یکی هم از آن ما نبود ، عزیز من ، یکی هم از آن ما نبود ...
در بیابانی درندشت زیر بارش سرد برف می گریختم
ده هزار سرباز از این سو بدان سو می شتافتند
در پی من و تو بودند ، عزیز من ، در پی من و تو بودند ...
آدن W.H.Auden